wispدیکشنری انگلیسی به فارسیwisp، حلقه، دسته، بقچه کوچک، بسته، بقچهبندی، جاروب کوچک، گردگیر، بصورت حلقه در اوردن، جاروب کردن، تمیز کردن
هزبرافکنلغتنامه دهخداهزبرافکن . [ هَِ زَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) شیرافکن . شیراوژن . شیرکش . شجاع . دلیر : دریغ آن هزبرافکن گردگیردلیر و جوان و سوار و هژیر. فردوسی .بهومان سپرد آن زمان قلبگاه سپاهی هزبرافکن و رزم خواه . <p class="a
اژدهاکشلغتنامه دهخدااژدهاکش . [ اَ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ اژدها : یل اژدهاکش بگرز و بتیرسوار هزبرافکن و گردگیر.اسدی .
whisksدیکشنری انگلیسی به فارسیویلیس، ماهوت پاک کن، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، گردگیر، ماهوت پاک کن زدن، تند زدن، پراندن، راندن، جاروب کردن