گرز خشخاشلغتنامه دهخداگرز خشخاش . [ گ ُ زِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غوزه ٔ خشخاش که از آن تریاک گیرند. میوه ٔ خشخاش را گویند که کوکنار نیز نامیده می شود. رجوع به کوکنار و خشخاش شود. رمان السعال .
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
جوش 1rashواژههای مصوب فرهنگستانبثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد متـ . دانه 3
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
سرشکافتهلغتنامه دهخداسرشکافته . [ س َ ش ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دانه ای است شبیه به گندم و خردتر از آن و سر آن چون سر گرز خشخاش و کمی تلخ و آن غیر تلخه است . (یادداشت مؤلف ).
گوزهلغتنامه دهخداگوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) غوزه ٔ پنبه . (جهانگیری ). به وزن و معنی غوزه . جوزق معرب آن . (رشیدی ). غلاف . غوزه ٔ پنبه . و با زای فارسی هم آمده است . (از برهان ). غوزه ٔ پنبه . (ناظم الاطباء). گرزپنبه . جوزةالقطن . جوزقه . گوزغه . غوژه <span cla
کوکنارلغتنامه دهخداکوکنار. (اِ مرکب ) غلاف خشخاش باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 129). غلاف غوزه ٔ خشخاش باشد و به عربی رمان السعال گویند. (برهان ). غلاف غوزه ٔ خشخاش که به فارسی نارکیوا و به عربی رمان السعال گویند که دفع سرفه کند و فارسیان سرفه را کوک گویند و سر
خملغتنامه دهخداخم . [ خ ُ ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب ). دَن . خابیه . خمره . خنب . خنبره . (یادداشت مؤلف ) : شو بدان گنج اندرون خمی بجوی . رودکی .لعل می را
گرزفرهنگ فارسی عمیداز آلات جنگ که در قدیم به کار میرفته و از چوب و آهن ساخته میشده و سر آن بیضیشکل یا گلولهمانند بوده و آن را بر سر دشمن میزدند؛ دبوس؛ کوپال.
گرزلغتنامه دهخداگرز. [ گ ُ ] (اِ) پهلوی وزر ، اوستا وزرا ، معرب آن جُرز، ارمنی ورز ، هندی باستان وجره (گرز رعد [ ایندرا ]، کردی گورز . و رجوع به گرزه شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عمود آهنین . (برهان ). کوپال و لخت . (از فرهنگ اسدی ). عمود باشد و گرز گاوسار گویند آن را که فریدون داشت
گرزلغتنامه دهخداگرز. [ گْرُ / گ ِ رُ ] (اِخ ) ژان باتیست . نقاش فرانسوی ، متولد در تورنوس (1725-1805 م .) (سون و لوار) . وی در ساختن صحنه های خانوادگی و تصاویر اشخاص مهارت داشت و آثار عمده ٔ
رنگرزلغتنامه دهخدارنگرز. [ رَ رَ ] (نف مرکب ) صَبّاغ . (آنندراج ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). کسی که کارش رنگ کردن پارچه و غیر آن است ، و مرکب است از لفظ «رنگ » و «رز» از مصدررزیدن بمعنی رنگ کردن . (از فرهنگ نظام ). مرکب است از رنگ + رز (رزیدن ). کسی که پارچه و ج
مظفربیک رنگرزلغتنامه دهخدامظفربیک رنگرز. [ م ُ ظَف ْ ف َ ب ِ ک ِ رَ رَ ] (اِخ ) از اهالی کرمان و شخص کاسب و مهربان است . شاعر بسیار پخته ای است و این رباعی او شهرت فراوان دارد:افسوس که همدمان مونس رفتندیاران موافق مهندس رفتندآنها که به هم نشسته بودیم مدام هر یک به بهانه ای ز مجلس رفتند
هگرزلغتنامه دهخداهگرز. [ هََ گ َ / گ ِ ] (ق ) هرگز. هرگیز. هیچوقت . هیچگاه . ابدا. (یادداشتهای مؤلف ) : چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرزبه چوب رام شود، یوغ را نهد گردن . اورمزدی .همتی دارد بررفته ب
گرزفرهنگ فارسی عمیداز آلات جنگ که در قدیم به کار میرفته و از چوب و آهن ساخته میشده و سر آن بیضیشکل یا گلولهمانند بوده و آن را بر سر دشمن میزدند؛ دبوس؛ کوپال.