گرم خیزلغتنامه دهخداگرم خیز. [ گ َ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم سحرخیز و زود بیدارشونده . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گرم خیزی شود. || سبکروح و جلد و چابک و تیزرو. (برهان ) (آنندراج ) : برانگیخت پس چرمه ٔ گرم خیزبیفکند بر هندوان رستخیز. (گرشاس
گرم خیزیلغتنامه دهخداگرم خیزی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) کنایه از زود بیدار شدن و سحرخیزی : ور سوخته ای ز گرم خیزی از سوختگان چرا گریزی ؟ نظامی .رجوع به گرم خیز شود. || جلدی . چابکی . تیزتکی : پری را میگرفت از گ
رستخیز درافکندنلغتنامه دهخدارستخیز درافکندن . [ رَ ت َ /رَ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رستخیز افکندن . هنگامه بپا کردن . وحشت آفریدن . قیامت بپا کردن : به تیر و کمان و به شمشیر تیزدرافکند در سرکشان رستخیز. فردوسی .
معلق زنانلغتنامه دهخدامعلق زنان . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال معلق زدن . در حال رقص و بازی و شادمانی : دوش معلق زنان کبوتر دولت آمد و اقبال نامه زیر پر آورد. خاقانی .چو هندوی بازیگر گرم خیزمعلق زنان هندوی تیغ تی
خیزلغتنامه دهخداخیز. (نف مرخم ) خیزنده . برخیزنده . (ناظم الاطباء). بلندشونده . این لفظ در حالت ترکیب بدو وجه مستعمل میشود یکی آنکه جزء اول حال از ذات او باشد چون سبکخیز و دیگر آنکه بمعنی مکانی بود که حال و ذی حال از آن پیدا شود چون دشت عاشق خیز. (آنندراج ).- آب خیز</spa
بازیگرلغتنامه دهخدابازیگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آنکه ببازیهای تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده . مشغول کننده : شده تیغها در سر انداختن چو بازیگر ا
نجیبلغتنامه دهخدانجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری . (مجمل ) (زوزنی ). مرد گوهری و پرمایه . (دهار). گهری . (زوزنی ). نژاده . (مفاتیح ). کریم . حسیب . (از اقرب الموارد
گرملغتنامه دهخداگرم . [ گ َ ] (ص ) پارسی باستان گرما [ در پادا: گَرما ]، اوستا گرما ، پهلوی گَرم ،هندی باستان غرما (گرمی )، ارمنی جرم ، جرمن (تب )، کردی و بلوچی گَرم ، افغانی غرما ، استی غرم ، کرم ،شغنی گَرم ، سریکلی زهورم ، گورم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مقابل سرد. (برهان ) (آنندراج ). سُخ
گرمفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ سرد] دارای حرارت: آب گرم.۲. بهوجود آورندۀ گرما: پتوی گرم.۳. (صفت، قید) [مجاز] بامحبت و صمیمیت: سلامِ گرم.۴. [عامیانه، مجاز] پرهیجان؛ باشور و نشاط: مجلس گرم.۵. [مجاز] مطلوب؛ دلنشین: صدای گرم.۶. ویژگی رنگی که القاکنندۀ احساس گرما یا هیجان است: نارنجی رنگی گرم
گرملغتنامه دهخداگرم . [ گ َ ] (ص ) پارسی باستان گرما [ در پادا: گَرما ]، اوستا گرما ، پهلوی گَرم ،هندی باستان غرما (گرمی )، ارمنی جرم ، جرمن (تب )، کردی و بلوچی گَرم ، افغانی غرما ، استی غرم ، کرم ،شغنی گَرم ، سریکلی زهورم ، گورم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مقابل سرد. (برهان ) (آنندراج ). سُخ
دبکلوی آب گرملغتنامه دهخدادبکلوی آب گرم . [ دِ ب َ ی ِ ب ِ گ َ ](اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 21هزارگزی جنوب باختری قره آغاج و 51هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب . کوهستانی معتدل دارای <
دره گرملغتنامه دهخدادره گرم . [ دَرْ رَ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ غربی شهرستان رفسنجان . واقع در 23هزارگزی جنوب رفسنجان و هفت هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ رفسنجان به کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دره گرملغتنامه دهخدادره گرم . [ دَرْ رَ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقع در 44هزارگزی شمال باختری بروجن و 4هزارگزی راه شلمزار به بروجن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt
دره گرملغتنامه دهخدادره گرم . [ دَرْ رَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 34هزارگزی شمال الیگودرز و 11هزارگزی خاور ایستگاه مأمون با 306 تن سکنه . آب آن ا