راهوریلغتنامه دهخداراهوری . (اِخ ) نام قصبه ای است در استان دکن واقع در سنجاق احمدنگر، در 36هزارگزی شمال باختری احمدنگر، که در محل انشعاب راه آهن بمبئی - اﷲآباد، و بمبئی - مدرس قرار گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
شبهژیانمرغ راهراه حقیقیPolystictus pectoralis pectoralisواژههای مصوب فرهنگستانزیرگونهای از ژیانمرغیان و راستۀ گنجشکسانان با جثۀ نسبتاً کوچک و پرهای راهراه قهوهای
یلوۀ راهراه افریقاییAenigmato limnas marginalisواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ یلوهایان و راستۀ درناسانان که جنس نر آن نوارهای قهوهای تیره و سفید بر روی بدن دارد و قسمت جلوی روی بدن دارچینی روشن، ناحیۀ عقبی زیر بدن نارنجی تا قهوهای مایل به قرمز است
گروه گروهلغتنامه دهخداگروه گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروهاگروه . گروه پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه . فرخی .زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه . نظامی .<b
افنادلغتنامه دهخداافناد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَنْد و فِنْد. (ناظم الاطباء): و صلی الناس علی النبی (ص ) افناداً؛ یعنی یکان یکان ، بی امام ، و گفته اند گروهاگروه . و قوله (ص ): تتبعونی افناداً افناداً یهلک بعضکم بعضاً؛ ای تتبعونی ذوی فند؛ ای ذوی عجز و کفر للنعمة. || افناداللیل ؛ رکنهای شب . (منتهی
توده کردنلغتنامه دهخداتوده کردن . [دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون تلی ساختن ، مانند خرمن جو و گندم و مانند آن . (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تپه کردن . پشته کردن . تل کردن . انباشته کردن . جمع کردن و فراهم ساختن چیزی : چو ت
هفت کوهلغتنامه دهخداهفت کوه . [ هََ ] (اِ مرکب ) محمد داراشکوه در مجمعالبحرین پس از ذکر هفت زمین که هندوان آنها را سپت دیپ نامند، آرد: «... و هفت کوه را که اهل هند آنها را سپت کلاچل گویند بر گرد هر زمینی کوهی را محیط میدانند، و نام کوهها این است : سمیرو، سموپت ، همکوت ، همون ، مکده ، پارجاتر، کی
پیچاندنلغتنامه دهخداپیچاندن . [ دَ ] (مص ) خم کردن . خماندن . پیچش دادن . تاب دادن . پیچیدن (در معنی متعدی ). گردانیدن . تافتن . بگردانیدن : بدان تا بباید بدین روی کوه نپیچاند از ما گروهاگروه . فردوسی .بپیچاند آنرا که خود پرورداگر