گروگرفرهنگ فارسی عمید۱. دادگر.۲. از نامهای باریتعالی: ◻︎ بدان ماند که یزدان گروگر / جهانی نو برآورده ست دیگر (عنصری: ۶۹).
گروگرلغتنامه دهخداگروگر. [گ َ گ َ ] (اِخ ) یکی از نامهای خدای تعالی است . (برهان ) (آنندراج ) : بغلطید پیش گروگر بخاک همی گفت کای دادفرمای پاک . اسدی .گر این کام بدهد گروگر تراز شاهی مرا نام و دیگر ترا. اسد
چرورلغتنامه دهخداچرور. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه که در 4هزارگزی شمال باختری ترک و 15هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و 848</spa
رورلغتنامه دهخدارور. (اِخ ) ناحیه ای است در سند بر ساحل رود مهران ، و بین آن و ملتان چهار منزل است . (از معجم البلدان ).
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. دون پرور. دین پرور. ذره پر
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ / پ َ ] (اِ) پیوند بود مطلقاً خواه پیوند انسان به انسان و خواه درخت با درخت باشد. (برهان قاطع). || طراز. ریشه . فراویز. سجاف .
گروگردلغتنامه دهخداگروگرد. [ گ ِ گ ِ ] (اِخ ) نام شهری بود واقع درساحل جیحون : بتندی براه اندر آورد روی بسوی گروگرد شد جنگجوی . فردوسی .سپهبد چو لشکر برو گرد شداز آتش براه گروگرد شد. فردوسی .گروگرد ب
کروگرلغتنامه دهخداکروگر. [ ک َ گ َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدا. (یادداشت مؤلف ). کروکر. گروگر : فرزند تو امروز بود جاهل وعاصی فردات چه فریاد رسد نزد کروگر. ناصرخسرو.رجوع به کروکر، کرگر و گروگر شود.
گروگردلغتنامه دهخداگروگرد. [ گ ِ گ ِ ] (اِخ ) نام شهری بود واقع درساحل جیحون : بتندی براه اندر آورد روی بسوی گروگرد شد جنگجوی . فردوسی .سپهبد چو لشکر برو گرد شداز آتش براه گروگرد شد. فردوسی .گروگرد ب