گرگ آشتیفرهنگ فارسی عمیدآشتی ظاهری که دلهای طرفین در باطن بر کینه و دشمنی باشد؛ صلح و سازش از روی مکر و نفاق.
گرگ آشتیلغتنامه دهخداگرگ آشتی . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب . (برهان ). کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق . (آنندراج ). بنابر مصلحت خود بطریق فریب بظاهر با دشمن صلح کردن . (غیاث ) : صواب آن است که گرگ آشتی کنیم و بازگردیم که نباید خطائی افتد. (تار
گرگ آشتیفرهنگ فارسی معین( ~ .) (اِ مر.) آشتی ظاهری که در باطن دل های طرفین بر دشمنی باقی باشد؛ صلح به نفاق و مکر و فریب .
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
هورمزدلغتنامه دهخداهورمزد.[ م َ ] (اِخ ) به معنی هورمز است که نام فرشته ای است . || نام کوکب مشتری . (برهان ) : شیربا گاو و بره گرگ آشتی کرده به طبعآشتی شان هورمزد مهربان انگیخته . خاقانی .رجوع به هرمزد شود.|| (اِ) روز اول است از
افسون گرگیلغتنامه دهخداافسون گرگی . [ اَ ن ِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افسونی است که چون پیش کسی باشد دیگری بر وی غالب نیاید. (بهارعجم ) (آنندراج ) : سیه ماری افسون گرگی دروسرآماسی از سربزرگی درو. نظامی (از آنندراج ).و در توضیح بیت ف
پیرمحمدلغتنامه دهخداپیرمحمد.[ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ملک معزالدین حسین کرت (ملک ) برادر ملک غیاث الدین پیرعلی حاکم سرخس . میان دو برادر کرّتی غبار کدورت درگرفت ، و ملک غیاث الدین سرخس را در محاصره آورد لیکن پس از مدتی در بندان مصلحان درمیان آمدند و گرگ آشتی پدید آمد. پیرمحمد بدست میرانشاه پ
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمودبن المظفربن ابی توبه . ملقب به نصیرالدین . از مشاهیر وزراء سلطان سنجرو از فضلاء وزراء. او به سال 521 هَ . ق . متقلد وزارت شد و در سنه ٔ 526 معزول گشت . خوندمیر در دستو
مصرلغتنامه دهخدامصر. [ م ِ ](اِخ ) ناحیتی است مشرق وی بعضی حدود شام است و بعضی بیابان مصر، و جنوب وی حدود نوبه است و مغرب وی بعضی از حدود مغرب است و بعضی بیابان است که آن را الواحات خوانند و شمال وی دریای روم است و این توانگرترین ناحیتی است اندر مسلمانی و اندر وی شهرهای بسیار است همه آبادان
گرگفرهنگ فارسی عمیدپستانداری وحشی، گوشتخوار و شبیه سگ اما از آن قویتر و درندهتر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله میکند.⟨ گرگ باراندیده: [مجاز] شخص مجرب، کارآزموده، سختیکشیده، و سردوگرمچشیده. Δ میگویند گرگبچه از باران میترسد و موقع باران از لانه بیرون نمیآید اما اگر اتفاقاً
گرگلغتنامه دهخداگرگ . [ ] (اِخ ) منزل اول از شیراز تا دیه گرگ از نواحی شیراز است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). از فول نو تا دیه گرگ پنج فرسنگ ، از او تا شهر شیراز پنج فرسنگ . (نزهةالقلوب ص 185).
گرگلغتنامه دهخداگرگ . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 14000شمال باختری سکوهه و 10000گزی شوسه ٔ زاهدان به زابل . هوای آن معتدل و دارای 300 تن سکنه است . آب آن از ر
دره گرگلغتنامه دهخدادره گرگ . [ دَرْ رَ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 22 هزارگزی راه شوسه ٔ کازرون به فهلیان ، با 2
دره گرگلغتنامه دهخدادره گرگ . [ دَرْ رَ گ ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری اشترینان و کنار راه مالرو دره چنار به اشترینان با 2175 تن سکنه . (طبق سرشماری <span class="h
دره گرگلغتنامه دهخدادره گرگ . [ دَرْ رَگ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک . واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و سرراه نیمه شوسه ٔ کمیجان به اراک . آب آن از قنات و راه آن نیمه شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="
پیرگرگلغتنامه دهخداپیرگرگ . [ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گرگ بزادبرآمده . گرگ سالخورده . گرگ کهنسال . || اصطلاحی ستایش آمیز، کنایه از مردی آزموده و باتجربه و گربز و دلیر : بیامد پس آن بی درفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیرگرگ . دقیقی (از شاهنامه ٔ
پیلان گرگلغتنامه دهخداپیلان گرگ . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان . واقع در 6 هزارگزی باختر تویسرکان و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ تویسرکان بکرمانشاه . دامنه . سردسیر. دارای 800 ن