گرگسارفرهنگ فارسی عمیدگرگمانند؛ مانند گرگ: ◻︎ ز گرگ آن چنان کم گریزد گله / کز آن گرگساران سگ مشغله (نظامی۶: ۵۸).
گرگسارلغتنامه دهخداگرگسار. [ گ ُ ] (اِخ ) نام پهلوانی ترکستانی بتقلید صاحبان فرهنگ و برهان در کاف عربی مرقوم شده و به تحقیق کاف عجمی است . (آنندراج ). نام سپاه سالار ارجاسب که اسفندیار او را به کمند گرفت : یکی ترک بد نام او گرگسارز لشکر بیامد بر شهریار. <p cl
گرگسارلغتنامه دهخداگرگسار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) گرگ مانند. (آنندراج ) : ز گرگ آنچنان کم گریزد گله کز آن گرگ ساران سگ مشغله .نظامی .
ریشارلغتنامه دهخداریشار. (اِخ ) (خان ) ژول . وی از فرانسویانی است که در خدمت دولت ایران بود (متولد فرانسه 1816 م . متوفای تهران 1891 م ). او در دربار محمدشاه و ناصرالدین شاه به معارف ایرانی خدمت کرده و نمونه ای از یادداشتهای و
ریشارلغتنامه دهخداریشار. (اِخ ) .(خان ) یوسف . ملقب به مؤدب الملک . وی سالهای دراز دردارالفنون تهران معلم زبان فرانسه بود (متولد تهران 1868 و متوفای تهران 1935 م ). او کلکسیون کاملی از مسکوکات ایران در مدت عمر خود جمع کرده بو
ریصارلغتنامه دهخداریصار. (معرب ، اِ) معرب ریچار فارسی به معنی آچار. ج ، رواصیر. (یادداشت مؤلف ). آچار. (دهار). معرب آچار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آچار و ریچار شود.
پَرشارplumeواژههای مصوب فرهنگستانحجمی از یک مادۀ آلاینده که از منبع انتشار خود به سمت نقاط دورتر حرکت میکند
گرگسارانلغتنامه دهخداگرگساران . [ گ ُ ] (اِخ ) قریه ای ازبلخ و عرب آن را جرجسار تعریب کرده اند : بتوران زمین اندر آرم سپاه کنم کشور گرگساران تباه . دقیقی .سوی کشور گرگساران رسیدبه فرمان یزدان مر او را بدید. فر
بادافرهیلغتنامه دهخدابادافرهی . [ اَ رَ ] (حامص مرکب ) جریمه کردن . جزا دادن : یکی ترک بد نام او گرگسارگذشته بر او بر بسی روزگار...شب وروز کارش بدی سوختن همان نام بادافرهی توختن . دقیقی .رجوع به بادافره و بادافراهی شود.
زبان پر ز جنگ شدنلغتنامه دهخدازبان پر ز جنگ شدن . [ زَ پ ُ زِ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سر ستیز و جنگ داشتن و شدت خصومت است : دل گرگسار اندران تنگ شدزبان و روانش پر از جنگ شد.فردوسی .
کولخلغتنامه دهخداکولخ . [ ل َ ] (اِخ ) با ثانی مجهول ، نام مردی بوده تورانی که اسفندیار را از راه هفت خوان به رویینه دژ رسانید. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). در فهرست ولف «کولخ » و «گولخ » نیامده و شخصی که اسفندیار را در هفتخوان رهنمایی کرد گرگسار بود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
بیدرفشلغتنامه دهخدابیدرفش . [ دِ رَ ] (اِخ ) از پهلوانان لشکر ارجاسپ پادشاه توران که معاصر گشتاسپ و اسفندیار بود. (دایرة المعارف فارسی ). پهلوی ویدرفش (ایاتکازریران ) پهلوان لشکر ارجاسپ . رجوع به مزدیسنا ج 1 ص 287، ج <span clas
تیز شدنلغتنامه دهخداتیز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برنده شدن . (ناظم الاطباء). حدید گردیدن . حدت . ذرابت . ذرب . چنانکه شمشیر و کارد و جز آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || خشمگین و قهرآلود شدن . (ناظم الاطباء). بخشم آمدن . خشمناک شدن .خشم گرفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
گرگسارانلغتنامه دهخداگرگساران . [ گ ُ ] (اِخ ) قریه ای ازبلخ و عرب آن را جرجسار تعریب کرده اند : بتوران زمین اندر آرم سپاه کنم کشور گرگساران تباه . دقیقی .سوی کشور گرگساران رسیدبه فرمان یزدان مر او را بدید. فر