گریغفرهنگ فارسی عمیدفرار: ◻︎ کس از داد یزدان نیابد گریغ / اگر خود بپرّد برآید به میغ (فردوسی: ۱/۲۰۶).
گریغلغتنامه دهخداگریغ. [ گ ُ ] (اِ) پهلوی «ویرک » (طرد، نفی بلد) ایرانی باستان ، ظاهراً وی - ریکا (و رجوع شود به گریختن = پهلوی ویرختن و رجوع شود به گریز. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گریز است که از گریختن باشد. (برهان ) (آنندراج ) : نیاز باز همی پرورد ورا دهقان <
گریغواژهنامه آزاددر زبان کوردی کلهری دواژه واژه داریم بنام :گُرهِ و ناگُرهِ در معنی گُرهِ یعنی مخالف گریز مثلآ اگر کسی را از خود برانید و یا برنجانید او نرود و نرنجد و دوباره با تو اُنس بگیرد و ناگُرهِ هم هرچقدر که کسی مهربانی و خدمت کنید او همانا نامآنوس و ناگُرهِ باشد البته بیشتر برای حیوانات بکار میرود و یا کود
گریغانلغتنامه دهخداگریغان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 9000گزی جنوب بافت و 3000گزی شمال راه مالرو بافت . هوای آن سرد و دارای 191 تن سکنه است . آب آنجا از قنات ت
گریگلغتنامه دهخداگریگ . [ گ ِ ] (اِخ ) ادوارد، گریغ. آهنگ ساز و پیانوزن نروژی ، متولد در برگن (1843 - 1907م .). مصنف کتاب پرگینت که شامل یک کنسرتوی پیانو و غیره است .
گسسته پشتلغتنامه دهخداگسسته پشت . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ پ ُ ] (ص مرکب ) بی مدد. بی پشت و پناه : همی شدند به بیچارگی هزیمتیان گسسته پشت و گرفته گریغ را هنجار.عنصری .
گریزیدنلغتنامه دهخداگریزیدن . [ گ ُدَ ] (مص ) (از گریز + یدن ، پسوند مصدری ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گریختن و گریغتن که مصدر گریغ است . (آنندراج ). گریختن و گریزدن باشد. (برهان ) : بوزنه جست و گریز اندر زمی بانگ برزد از کروز و خرمی .رودکی .<
غرچهفرهنگ فارسی عمید۱. نامرد؛ مخنث؛ عنین: ◻︎ کزاین غرچگان چیست چندین گریغ / بکوشید همپشت با گرز و تیغ (اسدی: ۲۲۲).۲. نادان؛ کودن: ◻︎ برگذر زاین سرای غرچهفریب / درگذر زاین رباط مردمخوار (سنائی۲: ۱۳۷).۳. پست؛ زبون.۴. (صفت) کوهستانی.
کتره کردنلغتنامه دهخداکتره کردن . [ ک َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب )پاره کردن . (فرهنگ فارسی معین ). دریدن : بر او کتره کرد آن زره را به تیغز زخمش همی جست راه گریغ. فردوسی (از آنندراج ).این لغت در فهرست
گریغانلغتنامه دهخداگریغان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 9000گزی جنوب بافت و 3000گزی شمال راه مالرو بافت . هوای آن سرد و دارای 191 تن سکنه است . آب آنجا از قنات ت