گزنلغتنامه دهخداگزن . [ گ َ زَ ] (اِخ ) نام شهری است در غرب ایران که نام دیگرش شیز و مولد زرتشت است . گزن یا گنگ . (گزنکا) (گادزاکا یا (گادزا) نامیده اند و در زبان ارمنی و سریانی (گندزک ) یا (گنزک ) خوانده اند و مورخان و جغرافی نویسان تازی آن را جزن یا جزنق نام برده اند و در اوستا چئچسته خوا
گزنلغتنامه دهخداگزن . [ گ َ زَ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه قزوین است میان بالا بازار رودبار و پایین بازار رودبار. در 267000گزی طهران واقع شده .
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
زون تاختهinvaded zoneواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از دیوارۀ چاه گمانه که مایع حفاری در آن نفوذ کرده و جانشین شارۀ سازند شده است
زون زیسترخسارهایbiofacial zoneواژههای مصوب فرهنگستانزون زیستچینهشناختی در یک توالی سنگی ساده که معرف محیطی با مجموعۀ فسیلی از خصوصیات یک زیستزون زنده است
زون سایهshadow zoneواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای در فاصلۀ تقریبی 100 تا 140 درجه از رومرکز زمینلرزه که در آن موج P به سبب عبور از محیط کمسرعت دریافت نمیشود
زون شفقیauroral zoneواژههای مصوب فرهنگستاننواری تقریباً دایرهای در پیرامون قطبهای زمینمغناطیسی که بیشترین فعالیت شفقی در آن رخ میدهد
گزندفرهنگ فارسی عمید۱. آسیب؛ آزار.۲. آفت.۳. رنج.۴. چشمزخم.⟨ گزند خوردن: (مصدر لازم) آسیب دیدن.⟨ گزند دیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آسیب دیدن؛ صدمه دیدن.⟨ گزند رساندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] آسیب رساندن؛ صدمه زدن.⟨ گزند رسانیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = گزند رسان
گزنهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی و خودرو از خانوادۀ نعنا دارای با برگهای کرکدار که در صورت تماس با آن مادهای اسیدی ترشح میکند و مصرف خوراکی و درمانی دارد؛ انجره.
گزنه ٔ سفیدلغتنامه دهخداگزنه ٔ سفید. [ گ َ ن َ / ن ِ ی ِس َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شکل آن مانند گزنه است ولی گل های سفید داردو گزنده نیست و جنسی از آن آمپلکسی کلا که دارای گلهای بنفش و برگهای گرد است پنجه کلاغ نامیده میشود.
گزندفرهنگ فارسی عمید۱. آسیب؛ آزار.۲. آفت.۳. رنج.۴. چشمزخم.⟨ گزند خوردن: (مصدر لازم) آسیب دیدن.⟨ گزند دیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آسیب دیدن؛ صدمه دیدن.⟨ گزند رساندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] آسیب رساندن؛ صدمه زدن.⟨ گزند رسانیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = گزند رسان
گزنهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی و خودرو از خانوادۀ نعنا دارای با برگهای کرکدار که در صورت تماس با آن مادهای اسیدی ترشح میکند و مصرف خوراکی و درمانی دارد؛ انجره.
چنگزنلغتنامه دهخداچنگزن . [ چ َ زَ ] (نف مرکب ) چنگ نواز. چنگی . صنّاج . صنّاجه : ندارد بجز دختری چنگزن سر جعد و زلفش شکن بر شکن . فردوسی .یکی پایکوب و دگر چنگزن سدیگر خوش آواز و انده شکن . فردوسی .
کرگزنلغتنامه دهخداکرگزن . [ ک َ زَ ] (اِ) نوعی تیر بزرگ . (یادداشت مؤلف ) : کنون بور آهوتک و کرگزن کمان و کمین من و کرگدن . اسدی (گرشاسب نامه ).زبان و گلوگاه و یک نیمه تن فرودوخت با کرگزن کرگدن .اسدی (گرشا