گزندهلغتنامه دهخداگزنده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنچه بگزد با نیش یا دندان : دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه ٔ چو طاعون زان نان همچو نخجد. منجیک .مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت ز کژ
جندهلغتنامه دهخداجنده . [ ج ِ دَ / دِ ] (ص ) زن بدعمل . بدکاره . زن تباه کار که شغلش تبهکاریست . فاحشه . روسبی . قحبه . غر. در وجه تسمیه ٔ این کلمه حدسهای مختلف زده اند. (از فرهنگ فارسی معین ). || در تداول مردم قزوین ، صورتی از ژنده ، یعنی کهنه یعنی پارچه از
جنیدیةلغتنامه دهخداجنیدیة. [ ج ُ ن َ دی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای که پیشوای آنان جنید بود. رجوع به کشف المحجوب هجویری شود.
زندةلغتنامه دهخدازندة. [ زَ دَ ] (اِخ ) شهری است به روم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ). ابو عبیدةبن جراح رضی اﷲ عنه آن را بگشاد. (از معجم البلدان ).
گزندهتبارانCnidariaواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از جانوران دارای تقارن شعاعی ساده که اندامکهای نیشزنندهای به نام نخکیسه (nematocyst) دارند؛ دولایهای هستند و روپوست و شکمپوست (gastroderm) آنها را مادهای به نام میانچسب (mesogloea) از هم جدا میکند
خر گزندهلغتنامه دهخداخر گزنده . [ خ َ رِ گ َ زَ دَ / دِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که عادت بگاز گرفتن دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). حمار عاقور. (منتهی الارب ).
گزندهتبارانCnidariaواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از جانوران دارای تقارن شعاعی ساده که اندامکهای نیشزنندهای به نام نخکیسه (nematocyst) دارند؛ دولایهای هستند و روپوست و شکمپوست (gastroderm) آنها را مادهای به نام میانچسب (mesogloea) از هم جدا میکند
خر گزندهلغتنامه دهخداخر گزنده . [ خ َ رِ گ َ زَ دَ / دِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که عادت بگاز گرفتن دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). حمار عاقور. (منتهی الارب ).