گزندگیلغتنامه دهخداگزندگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گزیدن : گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد، اندوه و غم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). و رجوع به گزیدن شود.<b
جندیلغتنامه دهخداجندی . [ ج ُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به جند. لشکری . (منتهی الارب ). سرباز. (آنندراج ). فردی از لشکر. (اقرب الموارد). سپاهی . || زنی روسپی که درمیان لشکریان بکار میپرداخت . (فرهنگ فارسی معین ).
جنیدیلغتنامه دهخداجنیدی . [ ج ُ ن َ ] (اِخ )از شاعران عهد سامانی است . عوفی درباره ٔ وی گوید: محمدبن عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ از افاضل ادبا و اماثل فضلاء بود و در تازی و پارسی او را قدرتی تمام و بر نظم و نثر او را مهارتی شامل و ابومنصور ثعالبی در یتیمةالدهر ذکر او را آورده است و در میان شعرا صاح
زندپیچیلغتنامه دهخدازندپیچی . [ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ فراخ ریسمانی سفید گنده و هنگفت و سطبری باشد که پارچه ٔ آن را بسیار سفت بافته باشند و بعضی گویند: زندپیچی پارچه ای باشد در نهایت درشتی و سفتی . (برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ سفت و سطبر و در فرهنگ به جای یاء، نون آورده بمعنی کرباس گنده و سفت
زندگیلغتنامه دهخدازندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) <span class=
بی گزندگیلغتنامه دهخدابی گزندگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) خلاف حالت و چگونگی گزنده . بی زیانی . عاری بودن از اذیت وگزند و آزار. (ناظم الاطباء). رجوع به گزندگی شود.
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ ِ ] (اِ) خیرو. خبازی . (ناظم الاطباء). خُرو. تخم آن گزندگی جانوران رانافع است و بعربی بذرالخرو خوانند. (برهان قاطع).
بی گزندگیلغتنامه دهخدابی گزندگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) خلاف حالت و چگونگی گزنده . بی زیانی . عاری بودن از اذیت وگزند و آزار. (ناظم الاطباء). رجوع به گزندگی شود.