گسترده گردیدنلغتنامه دهخداگسترده گردیدن . [ گ ُ ت َ دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) منتشر شدن . انتشار. || منبسط گردیدن . وسعت یافتن . تَهَیﱡع.هَیْعْ. (منتهی الارب ). و رجوع به گسترده شدن شود.
ستردهلغتنامه دهخداسترده . [ س ِ /س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پاک کرده شده . || حک شده . || برکنده . || تراشیده .(ناظم الاطباء) : پیغمبر (ص ) با همه یاران احرام گرفته بودند و سرها سترده و آن حضرت بر شتر نش
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
گستریدهلغتنامه دهخداگستریده .[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) منبسط. مبسوط : ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده . نظامی .- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه
تنشرلغتنامه دهخداتنشر. [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) گسترده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تهیعلغتنامه دهخداتهیع. [ ت َ هََ ی ْ ی ُ ] (ع مص ) گسترده گردیدن و منبسط شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : تهیع السراب . (اقرب الموارد).
اسجهرارلغتنامه دهخدااسجهرار. [اِ ج ِ ] (ع مص ) اسجهرار نبات ؛ بالیدن و گسترده شدن .بالیدن نبات و منبسط و گسترده گردیدن آن . (منتهی الارب ). || اسجهرار سراب ؛ نمودن و ناپدید شدن . (از منتهی الارب ). سپید نمودن سراب در بیابان . || اسجهرار باد؛ پیش آمدن آن . (منتهی الارب ).
گسترده شدنلغتنامه دهخداگسترده شدن . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) منتشر شدن . اِفتِراش . اِسباط. اِنبِساط. اِنطِحاح . طَحو. (منتهی الارب ) : چنین آگهی دارم از راستان که در مصر گسترده شد داستان . شمسی (یو
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
گستردهدیکشنری فارسی به انگلیسیbroad, catholic, comprehensive, expansive, extended, extensive, extent, far-flung, large-scale, outspread, panoramic, regnant, wholesale, wide, widespread
ناگستردهلغتنامه دهخداناگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غیرمنبسط. پهن ناکرده . نگسترده . مقابل گسترده .
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
خانوادۀ گستردهextended familyواژههای مصوب فرهنگستانخانوادۀ هستهای گسترش یافتهای که معمولاً حول تباری یکسویه شکل میگیرد و در آن خویشاوندان نزدیک و گاه دور نیز در کنار یکدیگر زندگی میکنند
بازدارندگی گستردهextended deterrenceواژههای مصوب فرهنگستانتعهد یک اَبَرقدرت به دفاع از همپیمانانش در برابر حملۀ احتمالی دشمن