محدودشورتابstenohaline, stenohalicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی موجودی که فقط نوسانهای اندک شوری را تحمل میکند
ستردهلغتنامه دهخداسترده . [ س ِ /س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پاک کرده شده . || حک شده . || برکنده . || تراشیده .(ناظم الاطباء) : پیغمبر (ص ) با همه یاران احرام گرفته بودند و سرها سترده و آن حضرت بر شتر نش
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د