گستنلغتنامه دهخداگستن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) کوفتن چنانکه بکوس ، یعنی بکوب . (آنندراج ) (انجمن آرا). اصح «کستن » با کاف تازی است .
پیستنلغتنامه دهخداپیستن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) پیستون . سیلندر و آلتی متحرک گلوله شکل یا استوانه ای که با فشار درون محفظه ٔ تلمبه گردد و یا داخل سیلندر ماشین بخار شود و حرکت را بوسیله ٔ دسته ٔ شاتون یا پیستون به میل لنگ منتقل سازد.
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ] (ع مص ) بافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) رجل شتن الکف ؛ مرد درشت دست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ت َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی شهر باشد و به عربی مدینه گویند. (برهان ).
سگستنلغتنامه دهخداسگستن . [ س ِ گ ُ ت َ ] (مص ) گسستن . بریدن . قطع شدن : چونکه از امرودبن میوه سگست گشت اندر عهد و نذر خویش سست .مولوی .
تنگستنفرهنگ فارسی عمیدفلزی خاکستری، بسیار سخت و دیرگداز که مفتولهای آن در مقابل کشش و حرارت مقاومت بسیار دارد. آلیاژهای آن بهواسطۀ سختی و استحکام اهمیت بسیار در صنعت دارد؛ وُلفرام.