گشالغتنامه دهخداگشا. [ گ ُ ] (نف ) گشاینده . همیشه به صورت ترکیب آید: بخت گشا. بندگشا. بند و گشا. پاگشا. جهان گشا. چهره گشا. دل گشا. راه گشا. رگ گشا (فصاد). روزه گشا. روگشا. عالم گشا. عقده گشا. کارگشا. کشورگشا. گره گشا. گیتی گشا. مشکل گشا. نافه گشا. ولایت گشا : دم
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
بادموجwind wave, wind sea, seaواژههای مصوب فرهنگستانامواج گرانی سطح دریا حاصل از باد که پایدار یا درحالرشد است
گشادلغتنامه دهخداگشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی
گشادهلغتنامه دهخداگشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) باز. مقابل بسته . مفتوح : هرج الباب ؛ گشاده گذاشت در را. (منتهی الارب ) : گشاده در هر دو آزاده وارمیان کوی کندوری افکنده خوار. ابوشکور.چو خسرو [ پرو
گشادفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ تنگ] گشاده؛ فراخ؛ وسیع.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش.۳. [قدیمی] رها کردن تیر از کمان.۴. (اسم) [قدیمی] چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار میدادند.۵. [قدیمی، مجاز] رهایی؛ نجات: ◻︎ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ: ۷۳۸
گشادلغتنامه دهخداگشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی
گشادهلغتنامه دهخداگشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) باز. مقابل بسته . مفتوح : هرج الباب ؛ گشاده گذاشت در را. (منتهی الارب ) : گشاده در هر دو آزاده وارمیان کوی کندوری افکنده خوار. ابوشکور.چو خسرو [ پرو
گشادفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ تنگ] گشاده؛ فراخ؛ وسیع.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش.۳. [قدیمی] رها کردن تیر از کمان.۴. (اسم) [قدیمی] چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار میدادند.۵. [قدیمی، مجاز] رهایی؛ نجات: ◻︎ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ: ۷۳۸
دزگشالغتنامه دهخدادزگشا. [ دِ گ ُ ] (نف مرکب ) دزگشاینده . گشاینده ٔ دز : بو که بختت برکند زین کان غطاای شه پیروز جنگ و دزگشا. مولوی .و رجوع به دزشود.
دلگشالغتنامه دهخدادلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد، بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دلگشالغتنامه دهخدادلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در 12هزارگزی شمال باختری آق کند و 13هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به زنجان . آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب ، و
دلگشالغتنامه دهخدادلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در 50هزارگزی شمال میناب و یک هزارگزی شمال راه فرعی کهنوج به میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دلگشالغتنامه دهخدادلگشا. [ دِ گ ُ ] (نف مرکب ) دلگشای . دل گشاینده . گشاینده ٔ دل . طرب افزا. فرحت انگیز. مسرت خیز. (آنندراج ). مفرح . غم زدا. فرخ بخش : جهد کنند تا دل او خوش و شادمان دارند و اندر خانه ٔ پاکیزه و دلگشا نشانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- <span class="hl