گشنفرهنگ فارسی عمید۱. بسیار؛ انبوه: ◻︎ به خرده توان آتش افروختن / پس آنگه درخت گشَن سوختن (سعدی۱: ۴۸ حاشیه).۲. دارای هیکل تنومند.
گشنفرهنگ فارسی عمیدنر؛ تخمی؛ فحل.⟨ گشن دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. مایۀ آبستنی دادن؛ باردار ساختن.۲. بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن.⟨ گشن گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] بارور شدن؛ باردار شدن؛ آبستن شدن.
گشنلغتنامه دهخداگشن . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بابک بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در 18هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه ، سر راه مالرو عمومی به کدکن . هوای آن معتدل و دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصو
گشنلغتنامه دهخداگشن . [ گ َ / گ َ ش َ ] (ص ) محمد معین در حاشیه ٔ برهان ذیل همین کلمه نوشته اند: در اوستا ارشن و در پهلوی گوشن یا وشن به معنی نر و مردانه آمده و در فارسی نیز گشن به ضم اول و سکون دوم به همین معنی است ، اما گشن وکشن (با حرکات مختلف ) را به معن
گشنلغتنامه دهخداگشن . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 18هزارگزی شمال رود. هوای آن گرم و دارای 333تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه وزیره است . شغل اهالی زراعت و
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
گشنیفرهنگ فارسی عمید۱. جفتگیری.۲. جفت شدن حیوان نر و ماده.۳. گرد درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده زدن برای بارور شدن آن.
گشنیزفرهنگ فارسی عمیدگیاهی یکساله با گلهای سفید چتری و دانههای خوشبو که خام و پختۀ آن خورده میشود.
کشن خواهلغتنامه دهخداکشن خواه . [ ک ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) گشن خواه . مست . فحل جوینده . رجوع به گشن و گشن خواه شود.
جفت جوئیلغتنامه دهخداجفت جوئی . [ ج ُ ](حامص مرکب ) مستی . گشن خواهی . به گشن آمدگی . جفت طلبی . مستی در حیوانات خاصه پستانداران . در جستجوی جفت برآمدن . گشن خواه شدن . رجوع به جفت جوی و گشن خواهی شود.
جشنلغتنامه دهخداجشن . [ ج ُ ] (معرب ، ص ) معرب یا صورتی از گشن است . رجوع به گشن در همین لغت نامه شود.
گشنه کانلغتنامه دهخداگشنه کان . [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی مغرب اصطهبانات . (فارسنامه ٔ ناصری ).
گشن گیریفرهنگ فارسی عمید۱. آمیزش برای آبستن شدن؛ جفتگیری.۲. گردهافشانی در بعضی گیاهان و درختان برای بارور گشتن.