گلابیلغتنامه دهخداگلابی . [ گ ُ ] (اِخ ) چشمه ... از بلوکات داراب و سرچشمه رود شاهیجان است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 199).
گلابیلغتنامه دهخداگلابی . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 48هزارگزی باختر کوهدشت و 48هزارگزی باختر اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت . هوای آن معتدل و دارای 120<
گلابیلغتنامه دهخداگلابی .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) قسمی از امرود و اقسام آن بسیار است . بلخی ، نطنزی [ نظیر ]، عباسی و امیری . (آنندراج ). امرود. (غیاث ). از جمله میوه هایی که دانه های آن لعاب بسیار دارد . (گیاه شناسی گل گلاب ص 227). سفرجل . شاه میوه . کمثری <span cl
لابیفرهنگ فارسی معین[ انگ . ] (اِ.) 1 - سرسرای بزرگ ورودی ، تالار ورودی هتل و مهمان خانه (فره ). 2 - گروه یا جریانی که تلاش می کنند بر هیئت حاکمه یا بر کسانی در جهت منافع یا آرمان خود اثر بگذارد.
گلابیشکلpyriformواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخش یا اندامی در گیاهان که حاشیههای آن از نمای روبهرو حول محور تقارن عمودی، در یک سوم انتهایی، در جهت افقی تورفتگی داشته باشد
گردن گلابیلغتنامه دهخداگردن گلابی . [ گ َ دَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گردنی دراز و باریک دارد. || سخت نحیف ، لاغر و نزار.
عود گلابیلغتنامه دهخداعود گلابی . [ دِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از سفید و سیاهی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عودو گلاب . رجوع به ترکیب «عود و گلاب » ذیل «عود» شود.
عید گلابیلغتنامه دهخداعید گلابی . [ دِ گ ُ ] (اِخ ) عیدی بود که در عهد اکبرشاه در هندوستان موسوم بود و در آن روز امرا شیشه های گلاب پیشکش میکردند. این رسم در اواسط عهد محمد اورنگ زیب برافتاد. (از آنندراج ) : ز خلقش تا صبا در فیض یابی است به گلشن هر سحر عید گلابی است
گلابیشکلpyriformواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخش یا اندامی در گیاهان که حاشیههای آن از نمای روبهرو حول محور تقارن عمودی، در یک سوم انتهایی، در جهت افقی تورفتگی داشته باشد
سگلابیلغتنامه دهخداسگلابی . [ س َ] (اِ مرکب ) سگ لاب است که بیدستر باشد و به عربی قضاعه خوانندش . (برهان ) (آنندراج ). || (حامص مرکب ) بازی کردن سگ که به عربی قضاعه خوانند. (بهارعجم ) (آنندراج ). و باضافت هم خوانند. (از بهارعجم ).
گردن گلابیلغتنامه دهخداگردن گلابی . [ گ َ دَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گردنی دراز و باریک دارد. || سخت نحیف ، لاغر و نزار.
عود گلابیلغتنامه دهخداعود گلابی . [ دِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از سفید و سیاهی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عودو گلاب . رجوع به ترکیب «عود و گلاب » ذیل «عود» شود.
عید گلابیلغتنامه دهخداعید گلابی . [ دِ گ ُ ] (اِخ ) عیدی بود که در عهد اکبرشاه در هندوستان موسوم بود و در آن روز امرا شیشه های گلاب پیشکش میکردند. این رسم در اواسط عهد محمد اورنگ زیب برافتاد. (از آنندراج ) : ز خلقش تا صبا در فیض یابی است به گلشن هر سحر عید گلابی است