گلزارلغتنامه دهخداگلزار. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) جای بسیار گل . گلناک . رَزغة. (منتهی الارب ). مطین . (مهذب الاسماء) (دهار) : همچنان کز نم هوا به بهارشوره گلزار و باغ گلزار است . ناصرخسرو.چه بودت گرنه دیوت راه گم کردکه بی موزه درون ر
گلزارلغتنامه دهخداگلزار. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) (از: گل + زار = سار، پسوند مکان ). رجوع به دارمستتر شود. کردی گولزار . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلستان . (برهان ) (آنندراج ). گلشن . (صحاح الفرس ). لفظ زار در کلمه ٔ گلزار از عالم لاله زار و کشت زار برای کثرت و ظرفیت می آید. (غیاث ) <span cla
گلزارلغتنامه دهخداگلزار. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نام لحنی است در موسیقی . (برهان ) (جهانگیری ). نام نوایی است . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : خروشان بلبلان در صحن گلزاربه وقت صبحدم با لحن گلزار.زراتشت بهرام پژدو.
لجایرلغتنامه دهخدالجایر. [ل َ ی ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 35 هزارگزی باختر تازه کند انگوت و 26 هزارگزی شوسه ٔ بیله سوار به اصلاندوز. کوهستانی ، گرمسیر، دارای 1
یلجارلغتنامه دهخدایلجار. [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) ایلجار. الجار. همگان . عموم . همه ٔ مردم . گروه کثیری از افراد یک ده یا شهر یا کشور که برای کاری یا دفاع از میهن آمادگی و اجتماع داشته باشند. (یادداشت مؤلف ).
ده گلزارلغتنامه دهخداده گلزار. [ دِه ْ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 10هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 165 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
کانی گلزارلغتنامه دهخداکانی گلزار. [ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در هفده هزارگزی ساحل خاوری سنندج به همدان . ناحیه ای است سردسیر و دارای 500 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذر
ده گلزارلغتنامه دهخداده گلزار. [ دِه ْ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 10هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 165 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
کانی گلزارلغتنامه دهخداکانی گلزار. [ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در هفده هزارگزی ساحل خاوری سنندج به همدان . ناحیه ای است سردسیر و دارای 500 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذر
گلزار ابراهیملغتنامه دهخداگلزار ابراهیم . [ گ ُ رِ اِ ] (اِخ ) آتش نمرود که چون ابراهیم رابدان درانداختند گلستان شد. (از غیاث ) (آنندراج ).
گلزار پائینلغتنامه دهخداگلزار پائین . [ گ ُ رِ ](اِخ ) نام یکی از آبادیهای بخش سقز است که بیشتر به نام قوزلو سفلی نامیده میشود. رجوع به قوزلو شود.
گلزار ابراهیملغتنامه دهخداگلزار ابراهیم . [ گ ُ رِ اِ ] (اِخ ) آتش نمرود که چون ابراهیم رابدان درانداختند گلستان شد. (از غیاث ) (آنندراج ).
گلزار پائینلغتنامه دهخداگلزار پائین . [ گ ُ رِ ](اِخ ) نام یکی از آبادیهای بخش سقز است که بیشتر به نام قوزلو سفلی نامیده میشود. رجوع به قوزلو شود.
خطگلزارلغتنامه دهخداخطگلزار. [ خ َطْ طِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط جلی نویسند نهجی که هر دو طرف آن خطوط باریک باشد و مابین آن گلها نقش سازند. (از آنندراج ) : با سیه روزی تماشاگاه دلداریم ماصفحه ٔ صحرای خود را خط گلزاریم ما.خان آرزو (از
ده گلزارلغتنامه دهخداده گلزار. [ دِه ْ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 10هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 165 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
کانی گلزارلغتنامه دهخداکانی گلزار. [ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در هفده هزارگزی ساحل خاوری سنندج به همدان . ناحیه ای است سردسیر و دارای 500 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذر