گلشنلغتنامه دهخداگلشن . [ گ ُ ش َ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهردیران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 10هزارگزی شمال باختری مهاباد به میاندوآب . هوای آن معتدل و دارای
گلشنلغتنامه دهخداگلشن .[ گ ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔشهرستان نیشابور واقع در 28هزارگزی جنوب نیشابور. هوای آن معتدل و دارای 195 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و مالداری
گلشنلغتنامه دهخداگلشن . [ گ ُ ش َ ] (اِ مرکب ) جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه ٔ نسبت است . (غیاث ) (آنندراج ). مرادف گلستان . (آنندراج ). گلزار. (صحاح الفرس ) : نبید روشن چو ابر بهمن بنزد گلشن چرا نباری . رودکی .سروبنان ک
گلشنلغتنامه دهخداگلشن . [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 8000گزی شمال زرند و 3000گزی باختر راه فرعی زرند به راور. دارای 5 تن سکنه است . (از فرهن
لسنلغتنامه دهخدالسن . [ ل َ ] (ع مص ) به زبان گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). کسی را با زبان گرفتن . (تاج المصادر). به زبان گرفتن کسی را. (منتخب اللغات ). به زبان افراط (؟) کردن . (زوزنی ). || چیره گردیدن بر کسی در ملاسنة. || دشنام دادن . || خراشیدن سینه ٔ نعل و باریک ساختن اعلای آنرا. || مکی
لسنلغتنامه دهخدالسن . [ ل َ س َ ] (اِخ ) نام موضعی به لاریجان .(مازندران و استرآباد رابینو ص 114 بخش انگلیسی ).
لسنلغتنامه دهخدالسن . [ ل َ س َ ] (ع اِمص ) زبان آوری . (منتهی الارب ). فصیح شدن . زبان آور شدن . (تاج المصادر). زبان آوری کردن . مایقع به الافصاح الاَّلهی لاَّذان العارفین عند خطابه تعالی لهم . (تعریفات ).
لسنلغتنامه دهخدالسن . [ ل َ س ِ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). فصیح . السن . (منتهی الارب ) : هست از جمله ٔ عجائب دهرلسن گنگ و اعمش کحال . (از مقامات حمیدی ).|| آنچه سرش را باریک شبیه به زبان ساخته باشند. (منتهی
گلشنگهلغتنامه دهخداگلشنگه . [ گ ُ ش َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گلشن گاه و بمعنی جای گل ، گلزار و گلستان است : به گلشنگهی کز دو سو داشت درنمودند دیدار با یکدگر.اسدی (گرشاسب نامه ص 424).
گلشنیلغتنامه دهخداگلشنی . [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) ابراهیم ... شیخ ابراهیم بن محمدبن ابراهیم . یکی از مشایخ دبیران طریقت صوفیه از مردم آذربایجان بود که بسال 940 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی است . رجوع به ابراهیم گلشنی شود.
سبز گلشنلغتنامه دهخداسبز گلشن . [ س َ گ ُ ش َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
مرقع گلشنلغتنامه دهخدامرقع گلشن . [ م ُ رَق ْ ق َ ع ِ گ ُ ش َ ] (اِخ ) مجموعه ای است عدیم النظیر از هنر ظریف نقاشی و خطاطی و جلوه گاهی خوش منظر و دلنواز و سرشار از ذوق و هنر هنروران که به خواست و دستور پادشاهی هنردوست از سلسله ٔ گورکانی هند، از جمله جهانگیر، با سرانگشت توانای هنرمندان ایرانی میان
ابراهیم گلشنیلغتنامه دهخداابراهیم گلشنی . [ اِ م ِ گ ُ ش َ ] (اِخ ) یکی از مشایخ و پیران طریقت صوفیه . از مردم آذربایجان . مولد او اواسط قرن نهم هجریست . در زمان شاه اسماعیل صفوی از تبریز به مصر هجرت کرده و بقاهره در قبةالمصطفی اقامت گزیده است . آنگاه که سلطان سلیم مصر را تسخیر کرد ابراهیم را حرمت داش
شادگانلغتنامه دهخداشادگان . [دَ / دِ ] (اِخ ) (گلشن ) در داستان خسرو و شیرین شاهنامه ، از گلشنی به این نام یاد شده است : بشد تیز تا گلشن شادگان که بد جای گوینده آزادگان . فردوسی .چنین گفت شیرین به آز
گلشن آرایلغتنامه دهخداگلشن آرای . [ گ ُ ش َ ] (نف مرکب ) باغبان . (آنندراج ). || سخت سرخ . حنایی روشن . سرخ همچون گل گلستان : چو بشنید پرویز برپای خاست یکی جام می گلشن آرای خواست که بود اندر آن جام یک من نبیدبه یک دم می روشن اندرکشید.فر
گلشن طرازلغتنامه دهخداگلشن طراز. [ گ ُ ش َ طَ ] (نف مرکب ) باغبان . (آنندراج ). گلشن آرای : زهی گلشن طراز بزم نیرنگ چو بوی گل نهان در پرده ٔ رنگ .بیدل (از آنندراج ).
سبز گلشنلغتنامه دهخداسبز گلشن . [ س َ گ ُ ش َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
مرقع گلشنلغتنامه دهخدامرقع گلشن . [ م ُ رَق ْ ق َ ع ِ گ ُ ش َ ] (اِخ ) مجموعه ای است عدیم النظیر از هنر ظریف نقاشی و خطاطی و جلوه گاهی خوش منظر و دلنواز و سرشار از ذوق و هنر هنروران که به خواست و دستور پادشاهی هنردوست از سلسله ٔ گورکانی هند، از جمله جهانگیر، با سرانگشت توانای هنرمندان ایرانی میان
باغ گلشنلغتنامه دهخداباغ گلشن . [ غ ِ گ ُ ش َ ] (اِخ ) ظاهراً باغی بوده است به یزد. در عالم آرای عباسی آمده است : اردوی همایون [ شاه عباس بزرگ ] را از شیراز روانه ٔ اصفهان نموده خود به تبریز (ظ: یزد) تشریف بردند تا چون آن خطه ٔدلپذیر از تشریف قدوم همایون زینت یافت باغ گلشن که مقام و مسکن شاه خلیل
باغ گلشنلغتنامه دهخداباغ گلشن . [ غ ِ گ ُ ش َ ] (اِخ ) نام آبادی است در فارس . فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق جهرم است . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 190).
باغ گلشنلغتنامه دهخداباغ گلشن . [ غ ِ گ ُ ش َ ] (اِخ )باغی بوده است در تهران که در سال 1281 هَ . ق . در محل میدان توپخانه ٔ قدیم در داخل ارگ تهران با استخرآبی تعبیه شد. (از اطلاعات ماهانه شماره ٔ 69 ص 2