گلففرهنگ فارسی عمیدنوعی ورزش با گوی و چوگان در میدان وسیع که در زمین آن سوراخهای کوچکی حفر شده و هر بازیکنی باید در ضمن راندن توپ در طول میدان آن را در هریک از سوراخها وارد کند.
گلفلغتنامه دهخداگلف . [ گ ُ ] (انگلیسی ، اِ) نام بازیی است و آن عبارت از زدن به توپ کوچکی است که دارای حالت ارتجاعی است و آنرا با چماقی که به نام گلف کلوب می خوانند بازی میکنند. و سر آن از چوب یا آهن است و دارای یک عده سوراخها (که معمولاً عدد آنها 9 یا <span
گلففرهنگ فارسی معین(گُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی شبیه به چوگان که در آن با چوبی سرکج به توپ ضربه می زنند تا وارد چاله ای بشود که در زمین تعبیه شده است .
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
سحابی کلاینمن ـ لوKleinmann-Low Nebula, KL Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانمنبعی نیرومند و گسترده از تابش فروسرخ که در پشت سحابی جبار قرار دارد
گلفهشنگفرهنگ فارسی عمیدیخی که در زمستان در سر ناودان میبندد و آویزان میشود؛ دنگاله؛ دنگداله: ◻︎ آب، گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت / همچنان چون شیشهٴ سیمین نگون آویخته (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۲).
گلفاملغتنامه دهخداگلفام . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گلرنگ . (آنندراج ). به رنگ گل . گلگون . (ناظم الاطباء) : بر یا خواب چو زاهد نبود بیداری چند جامی بکش از باده ٔ گلفام بخسب . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 700).
گلفتنلغتنامه دهخداگلفتن . [ ] (اِ مرکب ) گلیدن . جامه ٔ ابریشمین و زربفت بسیار نازک قندهاری . (دیوان نظام قاری چ استانبول ص 204).
گلفشانلغتنامه دهخداگلفشان . [ گ ُ ل َ / گ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از آتش بازی که به هندی پهلجری گویند. (غیاث ) (آنندراج ).این را گلریز و گلریز آتشباز نیز گویند. (آنندراج ).میرزا طاهر وحید در تعریف آتشباز گوید <span class=
گلفهشنگلغتنامه دهخداگلفهشنگ . [ گ ُ ف َ ش َ ] (اِ) آبی که در فروریختن از جای بلندی یخ بسته باشد مانند یخ زیر ناودان . (برهان ) (آنندراج ). آنرا دنگداله نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). آب فسرده بود که از ناودان فرودآید. (اوبهی ). آب فسرده بود که از ناودان آن آب آویخته بودو آب گلفهشنگ نیز گو
گلفهشنگفرهنگ فارسی عمیدیخی که در زمستان در سر ناودان میبندد و آویزان میشود؛ دنگاله؛ دنگداله: ◻︎ آب، گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت / همچنان چون شیشهٴ سیمین نگون آویخته (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۲).
گلفاملغتنامه دهخداگلفام . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گلرنگ . (آنندراج ). به رنگ گل . گلگون . (ناظم الاطباء) : بر یا خواب چو زاهد نبود بیداری چند جامی بکش از باده ٔ گلفام بخسب . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 700).
گلفتنلغتنامه دهخداگلفتن . [ ] (اِ مرکب ) گلیدن . جامه ٔ ابریشمین و زربفت بسیار نازک قندهاری . (دیوان نظام قاری چ استانبول ص 204).
گلفشان کردنلغتنامه دهخداگلفشان کردن . [ گ ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گل پاشان کردن . گل پراکندن . گل ریختن : خوش باشد در بساره ها می خوردن وز بام بساره ها گلفشان کردن . (از فرهنگ اسدی ).رجوع به گل افشان کردن شود.
گلفشانلغتنامه دهخداگلفشان . [ گ ُ ل َ / گ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از آتش بازی که به هندی پهلجری گویند. (غیاث ) (آنندراج ).این را گلریز و گلریز آتشباز نیز گویند. (آنندراج ).میرزا طاهر وحید در تعریف آتشباز گوید <span class=