گلقندلغتنامه دهخداگلقند. [ گ ُ ق َ ] (اِ مرکب ) نام اصلی گلشکری که در آفتاب تربیت یافته باشد نه بر آتش . و آنرا گلشکر و گلنگبین نیز گویند. (میزان الادویه ص 357). مربای گل سرخ که با قند ساخته باشند. (ناظم الاطباء) : قرص لیموی و گوارش
لقنتلغتنامه دهخدالقنت . [ ل َ ن َ ] (اِخ ) نام دو قلعه از اعمال لاردة به اندلس . یکی را لقنت الصغری و دیگری را لقنت الکبری گویند و هر یک در منظر دیگری است . (از معجم البلدان ).
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل َ ک َ ] (ص ) کلته . فرسوده . عاجز. از کار مانده . لکنته . لکنتی : اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره .
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل ُن َ ] (ع اِمص ) لکنه . گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث ). درماندن به سخن . (منتهی الارب ). لکن . لکنونة. لکونة. کندی زبان . کندزبانی . از کارماندگی . کلته . زبان شکستگی . عی ّ در لسان . گرفته زبانی . درماندگی در سخن . شکستگی زبان . تهت
گلقندشتلغتنامه دهخداگلقندشت . [ گ ُ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقعدر 15هزارگزی فدیشه . هوای آن معتدل و دارای 385 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و ما
گلقند آفتابیلغتنامه دهخداگلقند آفتابی . [ گ ُ ق َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان گلقند اصل است که با آفتاب تربیت یافته باشد نه با آتش : دی با طبیب گفتم احوال ضعف خود رااز لعل یار فرمود گلقند آفتابی . میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).گلقند
گلقند اصللغتنامه دهخداگلقند اصل . [ گ ُ ق َ دِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلشکر که در آفتاب تربیت یافته باشد نه بر آتش . (الفاظ الادویه ). رجوع به گلقند آفتابی شود.
گلبشکرلغتنامه دهخداگلبشکر. [ گ ُ ب ِ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) گلقند. (ناظم الاطباء). گلشکر. رجوع به همین مدخل شود.
گلنگبینلغتنامه دهخداگلنگبین . [ گ ُ ل َ گ ُ / گ َ ] (اِ مرکب ) (از: گل + انگبین ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ترکیبی باشدمانند گلقند، لیکن تفاوت آن است که گلقند را از گل و قند سازند و گلنگبین . را از گل و انگبین که عسل باشد. (از برهان ). گلنگبین . گل و انگ
گل انگبینلغتنامه دهخداگل انگبین . [ گ ُ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) گلی که با انگبین آمیزند چنانکه گلقند. گلی که با قند آمیزند. (فرهنگ رشیدی ) : گر بر کران دجله کسی نام او بردآب انگبین ناب شود گل گل انگبین . عمادی مروزی (از احوال و آثار رودکی تألیف سع
آفتابیلغتنامه دهخداآفتابی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به آفتاب . شمسی . || در آفتاب پرورده . در آفتاب بقوام آمده .- گل قند آفتابی ؛ گلقند آفتاب پرورد. مجازاً، لب معشوق :گلقند آفتابی تو درهمی بچند؟ || به آفتاب خشک شده : کشمش آفتابی .- آفتابی شد
گلشکرلغتنامه دهخداگلشکر. [ گ ُ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) مرکبی از شکر وبرگ گل و بهترین آن آفتابی است و گاهی بجای قند، شهد اندازند و آنرا گل انگبین خوانند و جلنجبین معرب آن است . (آنندراج ). گلقند. (غیاث ). مرکب از گل و شکر، معروف به گلقند که قوت دل افزاید. (از انجمن آرای ناصری ). ورد مربا، داروی نی
گلقند آفتابیلغتنامه دهخداگلقند آفتابی . [ گ ُ ق َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان گلقند اصل است که با آفتاب تربیت یافته باشد نه با آتش : دی با طبیب گفتم احوال ضعف خود رااز لعل یار فرمود گلقند آفتابی . میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).گلقند
گلقند اصللغتنامه دهخداگلقند اصل . [ گ ُ ق َ دِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلشکر که در آفتاب تربیت یافته باشد نه بر آتش . (الفاظ الادویه ). رجوع به گلقند آفتابی شود.
گلقندشتلغتنامه دهخداگلقندشت . [ گ ُ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقعدر 15هزارگزی فدیشه . هوای آن معتدل و دارای 385 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و ما