گلناکفرهنگ فارسی عمید۱. گلآلود؛ پرگل: ◻︎ در خلایق روحهای پاک هست / روحهای تیرۀ گلناک هست (مولوی: ۶۳۸).۲. تیره.
گلناکلغتنامه دهخداگلناک . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کدر و گِل آلوده و پر از گِل . (ناظم الاطباء): رَدِغ ؛ جای گلناک . وَثیخة؛ زمین گلناک . مکان طان ؛ جای گلناک . ارض متظرمطة؛ زمین سخت گلناک . (منتهی الارب ) : دل ز پایه ٔ حوض تن گلناک شدتن ز آب حوض دلها پاک شد. <p cl
گلناکلغتنامه دهخداگلناک . [ گ ِ / گ ُ ] (اِ) حصار قلعه . (برهان ). بازوی دژ یعنی قلعه و بازوی دژ تصحیف خوانی شده است و در لغت کشف اللغات گلشانک به معنی بازوی درآمده . (آنندراج ).
لنگاکلغتنامه دهخدالنگاک . [ ل َ ] (اِ) سخن ناخوش درشت . (آنندراج ) : من با تو سخن به لابه گویم از چه دهیم جواب لنگاک . طیان (از آنندراج ).[ در برهان قاطع لنکاک ضبط است ].
لنگاکفرهنگ فارسی عمیدسخن زشت؛ سخن درشت: ◻︎ من با تو سخن به لابه گفتم / از چه دهیم جواب لنگاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶).
چلنکلغتنامه دهخداچلنک . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای قدیم النسق ناحیه ٔ برا کوه قاینات است که تقریباً 1100 تن سکنه دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 259).
گلینکلغتنامه دهخداگلینک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران که در هزارگزی باختر شهرک واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 988 تن است . آب آنجا از رودخانه ٔ حنجان تأمین میشود. محصول آن غلات ، یونجه ، سیب زمینی ، لوبیای مختصر و میوه ٔ د
لنکلغتنامه دهخدالنک . [ ل َ ] (اِخ ) ظاهراً نام قلعتی است . قبةالارض به زعم هندوان . ابوریحان در تعریف قبةالارض گوید : و اما هندوان همی گویند که آنجا جایی است بلند نام او لنک و آرامگاه دیو و پری است و بر آن خط که از لنک تا به کوه مرو کشد شهر اوژن است اندر مملکت مالاوا و هم او گوید : قلعة لنک
متظرمطلغتنامه دهخدامتظرمط. [ م ُ ت َ ظَ م ِ ] (ع ص ) سخت گلناک . ارض متظرمطة؛ زمین سخت گلناک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تظرمط شود.
استیحاللغتنامه دهخدااستیحال . [ اِ ] (ع مص ) گلناک شدن جای . (منتهی الارب ). باوحل شدن جای . (تاج المصادر بیهقی ).
ردغلغتنامه دهخداردغ . [ رَ دِ ] (ع ص ) مکان ردغ ؛ جای گِلناک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مستوحللغتنامه دهخدامستوحل . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) جای گِلناک . (از منتهی الارب ). جایی که وَحل و گِل و لجن در آنجا پدید آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیحال شود.