گلوفرهنگ فارسی عمیدقسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبةالریه اتصال دارد؛ حلق.
گلولغتنامه دهخداگلو. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 5هزارگزی خاور بستان آباد و 5هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به تبریز.هوای آن سرد و دارای 333 تن سکن
گلولغتنامه دهخداگلو. [ گ َ ل ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی شمال باختری ورزقان و 12500گزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل ودارای 499
گلولغتنامه دهخداگلو. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 55000گزی جنوب باختری و 6000گزی باختر راه فرعی کهنوج به میناب . هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه اس
گلولغتنامه دهخداگلو. [ گ ِ /گ ُ ] (اِ) کنایه از خوردن و شهوت طعام : مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مروبه صورت بشری ور به سیرت مگسی . ناصرخسرو.ایر و گلو، ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلوهرکه از این هر
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
سحابی کلاینمن ـ لوKleinmann-Low Nebula, KL Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانمنبعی نیرومند و گسترده از تابش فروسرخ که در پشت سحابی جبار قرار دارد
پلیاتیلن کمچگالیlow-density polyethylene, LDPEواژههای مصوب فرهنگستانپلیاتیلن با چگالی حدود 0/912 تا 0/925 g/cm3
پلیاتیلن بسیارکمچگالیvery low density polyethylene, VLDPEواژههای مصوب فرهنگستانپلیاتیلن با چگالی 0/900 تا 0/915 g/cm3
گلوژلغتنامه دهخداگلوژ. [ گ ِ ] (اِ) فندق و معرب آن جلوز است و بمعنی بادام خطاست . || چلغوزه نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). و رجوع به گلوز شود.
گلوبندهلغتنامه دهخداگلوبنده . [ گ ُ / گ َ ب َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) تابع حلق وشکم و مرد بسیارخوار. (انجمن آرا). شکمباره . شکم خواره . آنکه بنده ٔ شکم خود باشد. طبل خواره : ممانید بر کهتران کار خوارگ
گلوبولینلغتنامه دهخداگلوبولین . [ گ ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) آلبومین . که در داخل سلولهامانند لوکوزین و بعض فلاژله ها و ویتلوس تخم و غیره مشاهده میشود. (جانورشناسی تألیف فاطمی ج 1 ص 13).
گلوپیچلغتنامه دهخداگلوپیچ . [ گ ُ / گ َ ] (نف مرکب ) آنچه در گلو پیچد. پیچنده و گیرکننده در گلو. خفه کننده : چه می پیچی در این دام گلوپیچ که جوزی پوده بینی در میان هیچ .نظامی .
گلوترلغتنامه دهخداگلوتر. [ گ ُ / گ َ ت َ ] (اِ مرکب ) میوه ٔ تر و تازه ، چون : خیار و هندوانه و انگور و خربزه و آلو و غیره ... میوه ٔ تازه که مهمان و مسافر را پیش آرند. (مؤلف ).
گلوژلغتنامه دهخداگلوژ. [ گ ِ ] (اِ) فندق و معرب آن جلوز است و بمعنی بادام خطاست . || چلغوزه نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). و رجوع به گلوز شود.
گلوبندهلغتنامه دهخداگلوبنده . [ گ ُ / گ َ ب َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) تابع حلق وشکم و مرد بسیارخوار. (انجمن آرا). شکمباره . شکم خواره . آنکه بنده ٔ شکم خود باشد. طبل خواره : ممانید بر کهتران کار خوارگ
گلوبولینلغتنامه دهخداگلوبولین . [ گ ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) آلبومین . که در داخل سلولهامانند لوکوزین و بعض فلاژله ها و ویتلوس تخم و غیره مشاهده میشود. (جانورشناسی تألیف فاطمی ج 1 ص 13).
گلوپیچلغتنامه دهخداگلوپیچ . [ گ ُ / گ َ ] (نف مرکب ) آنچه در گلو پیچد. پیچنده و گیرکننده در گلو. خفه کننده : چه می پیچی در این دام گلوپیچ که جوزی پوده بینی در میان هیچ .نظامی .
گلوترلغتنامه دهخداگلوتر. [ گ ُ / گ َ ت َ ] (اِ مرکب ) میوه ٔ تر و تازه ، چون : خیار و هندوانه و انگور و خربزه و آلو و غیره ... میوه ٔ تازه که مهمان و مسافر را پیش آرند. (مؤلف ).
دره بگلولغتنامه دهخدادره بگلو. [ دَرْرَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. واقع در 32هزارگزی شمال خاوری خیاو و 2هزارگزی راه شوسه ٔ گرمی - اردبیل . آب آن از چشمه و راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی
دوزخ گلولغتنامه دهخدادوزخ گلو. [ زَ گ َ ] (ص مرکب ) شکم خواره . شکم باره . شکم پرست . پرخوار. پرخواره : در زمان پیش آمد آن دوزخ گلوحجتش آنکه خدا گفته کلوا. مولوی .رجوع به مترادفات کلمه شود.
حسن بیگلولغتنامه دهخداحسن بیگلو. [ح َ س َ ب َ ] (اِخ ) مرکز دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر است در بیست وپنجهزاروپانصدگزی باختری کلیبر و 26هزارگزی شوسه ٔ اهر - کلیبر. کوهستانی و معتدل مایل به گرمی است . 466 تن سکنه ٔ شیعه ٔ
حسین بیگلولغتنامه دهخداحسین بیگلو. [ ح ُ س ِ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چای پاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در 4هزارگزی خاور قره ضیاءالدین و چهار هزارگزی خاور شوسه ٔ قره ضیاءالدین به خوی . ناحیه ای است واقع در جلگه و کنار آغ چای ، معتدل مالاریایی . دا
شاه علی بیگلولغتنامه دهخداشاه علی بیگلو. [ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. دارای 102 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="l