گمرکلغتنامه دهخداگمرک . [ گ ُ رُ ] (اِ) باژ. باج . مَکس . کلمه گمرک بنابر مشهور از ریشه ٔ یونانی کوم مرکس یا کومرکی و به معنی حقوقی است که بر کالا و مال التجاره تعلق می گیرد و به عقیده ٔ بعضی از نویسندگان پس از فتح قسطنطنیه دولت عثمانی این واژه را از زبان یونانی اخذ و با تلفظ ترکی ، یعنی کومر
گمرکفرهنگ فارسی معین(گُ رُ) (اِ.) [ مأخوذ از ترکی ] 1 - اداره ای که مأمور مراقبت از ورود و خروج کالاها (بر اساس قانون واردات و صادرات ) و دریافت حقوق گمرکی از دارندگان آن هاست . 2 - هزینه ها و حقوق گمرکی .
مرکلغتنامه دهخدامرک . [ م ُ رَک ک ] (ع ص ) أرض مرک علیها؛ زمین «رک » و باران ریزه رسیده . (منتهی الارب ).
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اردستان ؛ در 48هزارگزی جنوب اردستان ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 122تن سکنه است . آبش از قنات محصولش غلات و حبوبات شغل مردمش زراعت است
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه شهرستان کلپایگان در 14 هزارگزی شمال کلپایگان و یکهزار گزی غرب راه گلپایگان به خمین ، با 124 تن سکنه . آبش از قنات و محصولش غلات ، لبنیات ، پنبه و شغل مردمش
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م َ ] (اِخ ) ظاهراًمرو باشد یعنی شهر معروف خراسان و این جز مرغی است که فردوسی با دنبر و مای می آورد که ظاهراً در هندوستان است . دلیل دیگری که مرغ همان مرو است اینکه مرغاب نام رودی است که از پهلوی مرو می گذرد و آن را «مرو رود» هم می گویند. پس مَرغ و «مرو» یکی است . (از
گمرکانلغتنامه دهخداگمرکان . [ گ ُ رُ ](اِخ ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه . دارای 47 تن سکنه و قشلاق است . ساکنان آن چند خانوار از ایل اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
گمرکچیلغتنامه دهخداگمرکچی . [ گ ُ رُ ] (اِ مرکب ) بازگیر. باج گیر. باربان . راه دار. مکاس . عشار. کسی که در گمرک کار میکند.کسی که متصدی امور گمرک است . و رجوع به گمرک شود.
گمرک خانهلغتنامه دهخداگمرک خانه .[ گ ُ رُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن خراج گمرک از مال التجاره می گیرند. (ناظم الاطباء). باژخانه . راه دارخانه . باجگاه . باژستان . و رجوع به گمرک شود.
گمرک کهنهلغتنامه دهخداگمرک کهنه . [ گ ُ رُ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوره تو از بخش مرکزی شهرستان قصرشیرین که در 6000گزی شمال قصرشیرین ، کنار رودخانه ٔ قوره تو در مرز ایران و عراق واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه ٔ
گمرک خانهلغتنامه دهخداگمرک خانه .[ گ ُ رُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن خراج گمرک از مال التجاره می گیرند. (ناظم الاطباء). باژخانه . راه دارخانه . باجگاه . باژستان . و رجوع به گمرک شود.
گمرک کهنهلغتنامه دهخداگمرک کهنه . [ گ ُ رُ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوره تو از بخش مرکزی شهرستان قصرشیرین که در 6000گزی شمال قصرشیرین ، کنار رودخانه ٔ قوره تو در مرز ایران و عراق واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه ٔ
گمرکانلغتنامه دهخداگمرکان . [ گ ُ رُ ](اِخ ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه . دارای 47 تن سکنه و قشلاق است . ساکنان آن چند خانوار از ایل اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
گمرکچیلغتنامه دهخداگمرکچی . [ گ ُ رُ ] (اِ مرکب ) بازگیر. باج گیر. باربان . راه دار. مکاس . عشار. کسی که در گمرک کار میکند.کسی که متصدی امور گمرک است . و رجوع به گمرک شود.
انبار گمرکbonded warehouse, customs warehouse, bonded storeواژههای مصوب فرهنگستانانباری که در آن کالاهای وارداتی تا انجام امور گمرکی و دریافت اجازۀ ترخیص نگهداری میشود