گندانیدنلغتنامه دهخداگندانیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) گنداندن . تباه کردن . فاسدکردن . متعفن کردن . تعفین . و رجوع به گنداندن شود.
putrefyدیکشنری انگلیسی به فارسیبذرفی، گندیدن، متعفن شدن، پوسیدن، فاسد شدن، چرک نشستن، چرک کردن، گنداندن
putrefiesدیکشنری انگلیسی به فارسیخرابکاری، گندیدن، متعفن شدن، پوسیدن، فاسد شدن، چرک نشستن، چرک کردن، گنداندن
گندانیدهلغتنامه دهخداگندانیده . [ گ َ دَ / دِ ] (ن مف ) آنچه که گنده شده است . متعفن . و رجوع به گنداندن و گندانیدن شود.
گندانندهلغتنامه دهخداگنداننده . [ گ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آنکه چیزی را بگنداند. آنکه چیزی را متعفن سازد. و رجوع به گنداندن و گندانیدن شود.