گندیدگیلغتنامه دهخداگندیدگی . [ گ َ دی دَ / دِ ] (حامص ) گندگی . (آنندراج ). تعفن . عفونت . (ناظم الاطباء). رجوع به گندگی و تعفن شود. || پوسیدگی . (ناظم الاطباء).
گندیدگیدیکشنری فارسی به انگلیسیdecay, decomposition, fetidness, putrefaction, putrescence, rankness, rot, spoilage
آب ندیدگیلغتنامه دهخداآب ندیدگی . [ ن َ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کیفیت و حالت چیز آب ندیده ماننده ٔ کرباس و سفال .
ندداءلغتنامه دهخداندداء. [ ن ُ دَ ] (ع اِ) ج ِ نَدید، به معنی نظیر و مانند و همتا. رجوع به نَدید شود.
گندیدهلغتنامه دهخداگندیده . [ گ َ دی دَ / دِ ] (ن مف ) گنده . بدبو. متعفن . مسنون . فَرْغَند. بوناک . بویناک : دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. (قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص