درآویزیلغتنامه دهخدادرآویزی . [ دَ ] (حامص مرکب ) نزاع . آویزش : شانه گه گه با سر زلفت درآویزی کندآری آنجاها کرا باشد دو سر جز شانه را.امیرحسن دهلوی (از آنندراج ).
طنزکنانلغتنامه دهخداطنزکنان . [ طَ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) نازکنان . در حال ناز و کرشمه : گه گه آید برِ من طنزکنان آن رعناهمچوخورشید که با سایه درآید بطرب .سنائی .
سخنوریلغتنامه دهخداسخنوری . [ س ُ خ َن ْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل سخنور. شغل سخنور. شاعری : چون سخن در سخن مسلسل گشت بر زبان سخنوری بگذشت . نظامی .گه گه خیال در سرم آید که این منم ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری .
روزه گشادنلغتنامه دهخداروزه گشادن . [ زَ / زِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) افطار کردن . (آنندراج ). افطار. (مصادر زوزنی ). فطر. (دهار) : ندا آمد که یا موسی روزه بگشادی ده روز دیگر روزه بدار. (قصص الانبیاء).بر دهان غنچه گه گه میزند بوسی نسیم ک