گواترلغتنامه دهخداگواتر. [ ت ُ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ مکران . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 101).
گواترلغتنامه دهخداگواتر. [ گ َ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 55000 گزی جنوب خاوری دشتیاری ، کنار دریای عمان واقع شده است . سکنه ٔ آن 3 خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
گواترفرهنگ فارسی عمیدعارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کمکاری یا پرکاری این غده، التهاب، و عفونت آن بهوجود میآید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است؛ جخش.
واتگرلغتنامه دهخداواتگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) شاعر و افسانه گو. سخنور و قصه خوان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از: وات + گر (پسوند شغل ومبالغه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || پوستین دوز بود. (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) <span class="hl
واترلغتنامه دهخداواتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) دورتر و والاتر. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بالاتر. (رشیدی ). دورتر، چنانکه گویند: پای واتر نهاد یعنی پا را دورتر گذاشت . (برهان ) (آنندراج ): ملحاح ؛ آن شتر که از آبشخور واتر نیاید. (السامی فی الاسامی ).
واترلغتنامه دهخداواتر. [ ت ِ ] (اِخ ) خاورشناس آلمانی که در سال 1771 م .در شهر التنبورگ از نواحی ساکس متولد شد و در سال 1826 م . درگذشت . وی معلم زبانهای شرقی در شهر هال بودو کتابی درباره ٔ صرف و نحو زبانهای عربی و کلدانی وعب