گوسلغتنامه دهخداگوس . [ گ َ ] (اِخ ) کارل فریدریخ (1777 - 1855 م .). فیزیکدان و ریاضی دان و منجم آلمانی متولد در برونسویک . شهرت وی بیشتر به جهت تحقیقات وی است در مغناطیس و برق و مغناطیس و اپتیک .
گوسلغتنامه دهخداگوس . (اِ) نیامک : نباتات تیره ٔ نخود عموماً دارای میوه ٔ گوس یا نیامک می باشند. این میوه ها از یک کارپل به وجود آمده اند و دارای دو ردیف دانه اند و بنابراین شباهت بسیار به فولیکول دارند منتهی به جای آنکه از یک شکاف باز شوند دو شکاف در آنها ظاهر می گردد، یکی از این شکافها در
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
گوسالهلغتنامه دهخداگوساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + َه «پسوند نسبت » دارای یک سال ). (از حاشیه ٔ برهان ). بچه ٔ گاو باشد. (برهان )... در اصل بچه ٔ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء ب
گوستلغتنامه دهخداگوست . (اِ) کوفتگی و کوفته شده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). اصح کوست است . (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). رجوع به کوست شود. || به معنی کوس هم هست که نقاره ٔ بزرگ باشد. (برهان ) (آنندراج ).
گوسپنددارلغتنامه دهخداگوسپنددار. [ پ َ ] (نف مرکب ) که گوسپند دارد. گوسفنددار. که گوسپند نگه دارد و تربیت کند.
گوسپندداریلغتنامه دهخداگوسپندداری . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل گوسپنددار. گوسفندداری . شبانی . نگهداری گوسفند. رمه داری . گله داری : و آواره شدند و به شبانی و گوسپندداری افتادند [ شبانکارگان ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 164).
واحد شدت میدان مغناطیسیلغتنامه دهخداواحد شدت میدان مغناطیسی . [ح ِ دِ ش ِدْ دَ ت ِ م َ / م ِ ن ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) واحدی است که برای سنجش شدت میدان مغناطیسی به کار میرود. واحد شدت میدان مغناطیسی در دستگاه .S.<span class="hl" dir="lt
واحد فلوی نیروی مغناطیسیلغتنامه دهخداواحد فلوی نیروی مغناطیسی . [ ح ِ دِ ف ِ ی ِ رو ی ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای اندازه گیری فلوی مغناطیسی به کار میرود. واحد فلوی نیروی مغناطیسی در دستگاه .S.G.C
گوسالهلغتنامه دهخداگوساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + َه «پسوند نسبت » دارای یک سال ). (از حاشیه ٔ برهان ). بچه ٔ گاو باشد. (برهان )... در اصل بچه ٔ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء ب
گوستاو چهارملغتنامه دهخداگوستاو چهارم . [ تا وِ چ َرُ ] (اِخ ) (1778 - 1837 م .). پادشاه سوئد از سال 1792 تا سال 1809. وی در سال 1809</spa
گوستاو پنجملغتنامه دهخداگوستاو پنجم . [ تا وِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) (1858- 1950 م .). پادشاه سوئد از سال 1907 تا سال 1950. وی پسر اسکار دوم بود و در روتنینگ هلم متولد شد
گوستلغتنامه دهخداگوست . (اِ) کوفتگی و کوفته شده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). اصح کوست است . (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). رجوع به کوست شود. || به معنی کوس هم هست که نقاره ٔ بزرگ باشد. (برهان ) (آنندراج ).
گوسفند تسلیملغتنامه دهخداگوسفند تسلیم . [ ف َ دِ ت َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، و به مجاز بر شخصی که درکمال تسلیم باشد اطلاق کنند. (آنندراج ) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند.<p cl
ستگوسلغتنامه دهخداستگوس . [ س ِ ت ِ ] (اِخ ) لقب یکی از خانواده های معروف روم بود و کرنلیوس پنتی فکس بزرگ روم در سال 214 ق . م . از جمله ٔ افراد آن بوده است . (تاریخ تمدن قدیم ایران ).
مارگوسلغتنامه دهخدامارگوس . (اِخ ) نویسندگان قدیم ، مرغاب را مارگوس ضبط کرده اند. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2189). و رجوع به مرغاب شود.
گورگوسلغتنامه دهخداگورگوس . [ گُرْ گو ] (اِخ ) پادشاه سالامین در زمان داریوش بزرگ . (از ایران باستان ج 1 ص 650).
لیکورگوسلغتنامه دهخدالیکورگوس . (اِخ ) پادشاه اسپارت که از غیر خانواده ٔ سلطنتی بود و دو بار نیز از سلطنت معزول گشت . یک بار از جانب ملت برای آنکه به تقسیم اراضی تن نمی داد و بار دیگر از جانب حکومت اشرافی از آنکه گمان بردندکه به تقسیم اراضی مایل است . سرانجام حیات وی مجهول است و پس از وی جباری ما
لیکورگوسلغتنامه دهخدالیکورگوس . (اِخ ) قانونگذار اسپارت . وی پس از مرگ برادر خود پلی دکت پادشاه اسپارتا فرمانروای شهر گشت . زن برادر او هنگام مرگ شوی آبستن بود و به لیکورگوس پیغام داد که حاضر است طفل خویش را هلاک سازد و سلطنت اسپارتا را بدو سپارد مشروط بدانکه لیکورگوس با وی مزاوجت کند. لیکن لیکور