گوساله پرستلغتنامه دهخداگوساله پرست .[ ل َ / ل ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه گوساله پرستد. که ستایش گوساله کند. کسی که بچه ٔ گاو را ستایش می کند.(ناظم الاطباء) : موسی چون از کوه طور بازآمد آن قوم را دید گوساله پرست شده اند. (قصص الانبیاء).چون آن
گوسالهلغتنامه دهخداگوساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + َه «پسوند نسبت » دارای یک سال ). (از حاشیه ٔ برهان ). بچه ٔ گاو باشد. (برهان )... در اصل بچه ٔ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء ب
گوشولهلغتنامه دهخداگوشوله . [ گ َ / گُو ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) در تداول مردم گناباد خراسان پارگین حمام است و ظاهراً مرکب از «گو» به معنی گودال و «شوله » است و برهان قاطع شوله را بمعنی جایی که پلیدیها در آن افکنند و خاکروبه و خل
گوسالهفرهنگ فارسی عمیدبچۀ گاو.⟨ گوسالهٴ سامری: [قدیمی] گوسالهای که مردی از بنیاسرائیل به نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد.
گوساله پرستیلغتنامه دهخداگوساله پرستی . [ ل َ / ل ِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل گوساله پرست . صفت گوساله پرست . پرستش گوساله .
باریفرهنگ فارسی عمید۱. برای مختصر کردن سخن به کار میرود؛ خلاصه؛ القصه؛ بههرجهت.۲. [قدیمی] حداقل.۳. [قدیمی] کاش؛ ایکاش: ◻︎ گر چشم خدایبین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوسالهپرست (ابوسعیدابوالخیر: ۱۲).۴. [قدیمی] البته.
گاو زرلغتنامه دهخداگاو زر. [ وِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صراحی و ظرفی است که از طلا به هیأت گاو ساخته باشند. (برهان ). ظرفی که بصورت گاو از زر سازند و در آن شراب نوشند. (آنندراج ) : شرط صبوحی بود گاو زر و خون رزخون سیاوش بریز گاو فریدون بیار. <p class="
پرستلغتنامه دهخداپرست . [ پ َ رَ ] (نف ) پرستنده و پرستار باشد و شخصی را نیز گویند که در وهم و پندار خود یعنی در فکر وخیال خود مانده باشد. (برهان ). برای کلمات مرکبه ٔ باپرست ذیل رجوع به ردیف و رده ٔ همین کلمات شود: بت پرست . آتش پرست . می پرست . خداپرست . پول پرست . دینارپرست . کعبه پرست . ع
تندی کردنلغتنامه دهخداتندی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عتاب کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرکشی . درشتی کردن . خشمگین شدن . غضب کردن . خشونت کردن در رفتار و گفتار : بدو گفت مادر، که تندی مکن بر اندازه باید که رانی سخُن . فردوسی .<b
سامریلغتنامه دهخداسامری . [ م ِ ] (اِخ ) نام او موسی بن ظفر ، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوساله ای زرین مرصع بجواهر ساخته ، و خاک نعل براق جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمده ؛ پس گفت آنچه گفت و بدین
گوسالهلغتنامه دهخداگوساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + َه «پسوند نسبت » دارای یک سال ). (از حاشیه ٔ برهان ). بچه ٔ گاو باشد. (برهان )... در اصل بچه ٔ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء ب
گوسالهفرهنگ فارسی عمیدبچۀ گاو.⟨ گوسالهٴ سامری: [قدیمی] گوسالهای که مردی از بنیاسرائیل به نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد.
گوسالهلغتنامه دهخداگوساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + َه «پسوند نسبت » دارای یک سال ). (از حاشیه ٔ برهان ). بچه ٔ گاو باشد. (برهان )... در اصل بچه ٔ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء ب
چم گوسالهلغتنامه دهخداچم گوساله . [ چ َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان که در 9 هزارگزی راه عمومی شهرکرد به اصفهان واقع است . جلگه و معتدل است و 197 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود. محصولش غلات و صیفی . شغل اهالی ز
گوسالهفرهنگ فارسی عمیدبچۀ گاو.⟨ گوسالهٴ سامری: [قدیمی] گوسالهای که مردی از بنیاسرائیل به نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد.
پنیرمایۀ گوسالهcalf rennetواژههای مصوب فرهنگستانمواد استخراجشده از شیردان گوساله که در پنیرسازی از آنها برای تولید دلمۀ شیر استفاده میکنند