گوشتینلغتنامه دهخداگوشتین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 20 هزارگزی باختر قیدار و 14 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سرد و سکنه ٔ آن 539 تن است . آب آن از چشم
گوشتینلغتنامه دهخداگوشتین . (ص نسبی ) گوشتی . از گوشت ساخته : چه خوش گفت فرزانه ای پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین . نظامی .|| سمین و فربه . (ناظم الاطباء). گوشتناک . پرگوشت . فربی . بسیارگوشت : الحادره ؛ مردم گوشتین ستبر. عین حا
گوشتینفرهنگ فارسی عمید۱.‹گوشتی› تهیهشده از گوشت: ◻︎ چه خوش گفت فرزانهٴ پیشبین / زبان گوشتین است و تیغ آهنین (نظامی۵: ۸۱۴).۲. [قدیمی، مجاز] فربه؛ گوشتدار.
ژوستنلغتنامه دهخداژوستن . [ ت َ ] (اِخ ) (قدیس ) نام نویسنده ٔ رساله ٔ دفاع از دین مسیحی . وی بسال 165 م . به شهادت رسید. ذکران او سیزدهم آوریل است .
ژوستینلغتنامه دهخداژوستین . (اِخ ) نام قدیسه ای از مردم پارو. وی در زمان دیوکلسین بسال 304 م . به شهادت رسید. ذکران او بیست وششم سپتامبر است .
ژوستینلغتنامه دهخداژوستین . (اِخ ) نام قدیسه ای متولد در انطاکیه . وی در حدود سال 304 م . در نیکومدی به شهادت رسید. ذکران او هفتم اُکتبر است .
ژوستنلغتنامه دهخداژوستن . [ ت َ ] (اِخ ) نام مورخ لاتینی در قرن دوم میلادی . زمان زندگانی این مورخ درست معلوم نیست و تصور میکنند که در زمان آنتونن ها بخصوص آنتونن لوپیو (مقدس ) زندگانی میکرده است (یعنی تقریباً بین 138 و 161 م
حادرةلغتنامه دهخداحادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث حادر. مردم گوشتین ستبر. عین حادره ؛ چشمی گوشتین و تمام . ناقة حادرةالعینین ؛ آنکه چشمش پرگوشت و صلب باشد.(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). و رجوع به حادر شود.
کپللغتنامه دهخداکپل . [ ک ُ پ ُ ] (ص ) (در تداول عامه ) آدمی کوتاه و فربه . (یادداشت مؤلف ). دارای اندام گوشتین . آکنده گوشت . که اندام به گوشت آکنده دارد.- پا کپلی ؛ خطابی دارنده ٔ پای گوشتین و فربه را.- دست کُپلی ؛ خطابی شخص دارنده
کپل مپللغتنامه دهخداکپل مپل . [ ک ُ پ ُ م ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کپل . کوتاه و فربه . گوشتین . رجوع به کپل شود.
ضنبسلغتنامه دهخداضنبس . [ ضِم ْ ب ِ ] (ع ص ) سست بطش . || زود شکسته شونده . || سست . (منتهی الارب ). || مرد سست گوشتین . (مهذب الاسماء). || فرومایه . || زودرنج . (منتهی الارب ).
لحمیلغتنامه دهخدالحمی . [ ل َمی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لحم . گوشتین . از گوشت .- استسقای لحمی ؛ آماسی باشد رخو در پلکها و اطراف و انثیان و روی و تن سفید و املس گردد.- فتق لحمی . رجوع به فتق شود.