گوهلغتنامه دهخداگوه . (اِ) پس افکنده ٔ حیوانات . (بهار عجم ) (آنندراج ). پس افکنده ٔ آدمی و حیوان . (چراغ هدایت ). فضله ٔ حیوان . (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ نظام ). فضله ٔ آدمی . (ناظم الاطباء). گُه . پلیدی آدمی و دیگر حیوان . براز. عذره . غائط. نجاست . مدفوع : آن ریش
گوهلغتنامه دهخداگوه . [ گ َ وَ / وِ ] (اِ) تکه ای چوپ که نجار وقت اره کشیدن یا هیزم شکن هنگام شکستن در میان شکاف میگذارد تا شکاف باز ماند و اره کشیدن یا شکستن باقی آسان شود. (از فرهنگ نظام ). فانَه . فَهانَه . پانَه . اِسکَنَه . (برهان قاطع). عَتَلَة. (منتهی
گوهلغتنامه دهخداگوه . [ گ ُ وَه ْ ] (ص ، اِ) مخفف گواه . (برهان قاطع). به معنی گواه . (انجمن آرا) (آنندراج ). گواه و شاهد. (ناظم الاطباء) : وام حافظ بگو که باز دهندکرده ای اعتراف و ما گوهیم . حافظ.رجوع به گواه شود.
گوهفرهنگ فارسی عمید۱. تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن میگذارند.۲. میله یا تکۀ آهن که در ماشینها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن میکوبند.
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
واگوییcalling outواژههای مصوب فرهنگستانبازخوانی دادههای گفتاری بهوسیلۀ خدمه یا ناظر زمینی برای کمک به خلبان یا دیگر خدمه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
کار اصطلاحشناسی موردی،واژهگزینی موردیad hoc terminology workواژههای مصوب فرهنگستانحل مسائل جاری اصطلاحشناسی نظیر جستوجوی واژههای جدید و معادلها و مترادفها
گوهرسلطانلغتنامه دهخداگوهرسلطان . [ گ َ / گُو هََ س ُ ] (اِخ ) دختر سلطان سلیم خان ثانی پادشاه عثمانی وهمسر پیاله پاشا فاتح سقز بوده است . (خیرات حسان ).
گوهرخیزلغتنامه دهخداگوهرخیز. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) که گوهر از آن خیزد. که از آن گوهر برآید. که از آن گوهر به دست آید.
گوهربرانلغتنامه دهخداگوهربران . [ گ َ / گُو هََ ب َ] (اِخ ) یکی از رودخانه های مازندران است که از دامنه ٔ شمالی کوههای البرز سرچشمه گیرد و به دریای خزرریزد. (مازندران و استراباد رابینو ص 6 بخش انگلیسی ).
گوهربینلغتنامه دهخداگوهربین . [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ گوهر. گوهرشناس . مجازاً که نیک را از بد تمیز دهد : عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ماهریک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم .سعدی .
گوهرشادلغتنامه دهخداگوهرشاد. [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) از خطاطان مشهور ایران و دختر خطاط معروف ، میرعماد بوده است . او در نزد پدر این هنر را آموخت و اولاد وی نیز از خطاطان معروفند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
گوهرسلطانلغتنامه دهخداگوهرسلطان . [ گ َ / گُو هََ س ُ ] (اِخ ) دختر سلطان سلیم خان ثانی پادشاه عثمانی وهمسر پیاله پاشا فاتح سقز بوده است . (خیرات حسان ).
گوهرخیزلغتنامه دهخداگوهرخیز. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) که گوهر از آن خیزد. که از آن گوهر برآید. که از آن گوهر به دست آید.
گوهربرانلغتنامه دهخداگوهربران . [ گ َ / گُو هََ ب َ] (اِخ ) یکی از رودخانه های مازندران است که از دامنه ٔ شمالی کوههای البرز سرچشمه گیرد و به دریای خزرریزد. (مازندران و استراباد رابینو ص 6 بخش انگلیسی ).
گوه ورتلغتنامه دهخداگوه ورت . [ وَ ] (اِ مرکب ) در گزارش پهلوی به معنی گوه گردان باشد. (فرهنگ ایران باستان ص 200). رجوع به گوه گردان شود.
گوهربینلغتنامه دهخداگوهربین . [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ گوهر. گوهرشناس . مجازاً که نیک را از بد تمیز دهد : عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ماهریک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم .سعدی .
قلعه تل گوهلغتنامه دهخداقلعه تل گوه . [ ق َ ع َ ت ُ گ َ وَ] (اِخ ) دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 10هزارگزی جنوب خاور فهلیان و کنار شوسه ٔ کازرون به فهلیان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری و مالاریایی است . سکنه ٔ آن <spa