گوژلغتنامه دهخداگوژ. (ص ) خمیده . خوهل . کج . چفته . دوتا. گوز. کوز. دوتو. به خم . کمانی . اَحْدَب . اَهْتَاء. اَحْجَن . (منتهی الارب ) : چو چوگان کند گوژ بالای راست ز کار زنان چند گونه بلاست . فردوسی .بیامد پرامّیددل پهلوان ز
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
جزیرة راستگرد ورود و خروجright-in right-out islandواژههای مصوب فرهنگستانمحوطة مثلثیشکل برآمدهای که با مسدود کردن قسمتی از راه در انتهای مسیر ورودی به تقاطع، مانع انجام حرکات گردش به چپ و عبور مستقیم میشود
گوژهلغتنامه دهخداگوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) غوزه ٔپنبه . || غلاف خشخاش . || پیله ٔ ابریشم و جز آن . (ناظم الاطباء). رجوع به گوزه شود.
گوژنلغتنامه دهخداگوژن . [ ژُ ] (اِخ ) ژان . مجسمه تراش و معمار فرانسوی که بین سال های 1510 و 1514 م . در نرماندی متولد شد و بین سال های 1566 و 1568 م . درگذش
گوژانگبینلغتنامه دهخداگوژانگبین . [ ژَ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) نحل . زنبورعسل : السحاء؛ آن نبات که گوژانگبین بخورد انگبین از آن خوشتر آید. (مهذب الاسماء). چنین است در دو نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء، و در نسخه ای دیگر: آن نبات که گوزانگبین از آن خوشتر آید. و در منتهی الارب ذیل لغت سحاء آمده است که : گیاهی
گوژپشتلغتنامه دهخداگوژپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) دوتا. خمیده . گوژ. گوز. منحنی . رونو. کوز. کمانی . اَحْدَب . اَقْوَس . (منتهی الارب ) : همی بود تا خویشتن را بکشت زهی چرخ گردنده ٔ گوژپشت . فردوسی .گیتی فرتوت گوژپشت دژم روی بنگر تا چ
گوژهلغتنامه دهخداگوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) غوزه ٔپنبه . || غلاف خشخاش . || پیله ٔ ابریشم و جز آن . (ناظم الاطباء). رجوع به گوزه شود.
گوژ گشتنلغتنامه دهخداگوژ گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )گوژ (کوز) شدن . گوز شدن . خمیده شدن . منحنی شدن . دوتو شدن . کمانی شدن . خمیدن . خمیدگی یافتن : گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین .منوچهری .
گوژنلغتنامه دهخداگوژن . [ ژُ ] (اِخ ) ژان . مجسمه تراش و معمار فرانسوی که بین سال های 1510 و 1514 م . در نرماندی متولد شد و بین سال های 1566 و 1568 م . درگذش
گوژ شدنلغتنامه دهخداگوژ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خمیده شدن . خمیدگی گرفتن . انحنا یافتن . دوتو شدن . کوژ گشتن . کوژ شدن . احتقاف . (زوزنی ): استقواس ؛ گوژ شدن از پیری . (منتهی الارب ). رجوع به گوژ و گوز شود.