گویانلغتنامه دهخداگویان . (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان .واقع در 52هزارگزی شمال باختری سیردان و 16هزارگزی راه عمومی . در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 77</s
گویانلغتنامه دهخداگویان . (اِخ ) یاقوت نویسد: نام یکی از اعمال نیشابوراست که مردم خراسان آن را گویان گویند و معرب آن جوین باشد. (معجم البلدان ). رجوع به جوین و گوین شود.
گویانلغتنامه دهخداگویان . (نف ، ق ) صفت فاعلی از گفتن . گوینده . || در حال گفتن : برفتند گویان به ایوان شاه یکی گفت خورشید گم کرد راه . فردوسی .پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان ، که انا ﷲ و انا الیه راجعون . (تار
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
ژوآن ژوآنلغتنامه دهخداژوآن ژوآن . (اِخ ) نام طایفه ای از ترکان آسیای مرکزی در قرن ششم هجری . (دیوان رودکی ج 1 ص 179).
گویانیدنلغتنامه دهخداگویانیدن . [ دَ ] (مص ) خود رابه گویایی درآوردن : تَمَسلُم ؛ مسلمان گویانیدن . (ازمنتهی الارب ). || تکلف در گویندگی کردن .
لبیک گویانلغتنامه دهخدالبیک گویان . [ ل َب ْ ب َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) لبیک زنان . در حال گفتن لبیک : کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه پس همه ره با همه لبیک گویان آمده . خاقانی .منقل مربع کعبه سان آشفته در وی رومیان لبیک گویان در م
تهنیت گویانلغتنامه دهخداتهنیت گویان . [ ت َ ی َ ] (ق مرکب ) در حال مبارکباد گفتن : که پندارم نگار سروبالادر این دم تهنیت گویان درآید. سعدی .رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود.
تسبیح گویانلغتنامه دهخداتسبیح گویان . [ ت َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال تسبیح گفتن : بر زمین الحمدللّه خون حیوان بسته نقش بر هوا تسبیح گویان جان حیوان آمده . خاقانی .نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجودتا سحر تسبیح گویان روی در محراب دا
عذر گویانلغتنامه دهخداعذر گویان . [ ع ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) پوزش جویان . عذرخواهان . پوزش طلبانه : شدم عذر گویان برشخص عاج به کرسی زر کوفت بر تخت ساج .سعدی (بوستان ).
گویانیدنلغتنامه دهخداگویانیدن . [ دَ ] (مص ) خود رابه گویایی درآوردن : تَمَسلُم ؛ مسلمان گویانیدن . (ازمنتهی الارب ). || تکلف در گویندگی کردن .
راستگویانلغتنامه دهخداراستگویان . (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان که در 68هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ رزن و در 6هزارگزی جنوب قلعه جق واقعست . محلی است کوهستانی و سردسیر، و سکنه ٔ آن 2
سرودگویانلغتنامه دهخداسرودگویان . [ س ُ ] (ق مرکب ) در حال سرود گفتن : هر دم ز دیار خویش پویان بر نجد شدی سرودگویان . نظامی .رجوع به سرود شود.
لبیک گویانلغتنامه دهخدالبیک گویان . [ ل َب ْ ب َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) لبیک زنان . در حال گفتن لبیک : کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه پس همه ره با همه لبیک گویان آمده . خاقانی .منقل مربع کعبه سان آشفته در وی رومیان لبیک گویان در م
تهنیت گویانلغتنامه دهخداتهنیت گویان . [ ت َ ی َ ] (ق مرکب ) در حال مبارکباد گفتن : که پندارم نگار سروبالادر این دم تهنیت گویان درآید. سعدی .رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود.
تسبیح گویانلغتنامه دهخداتسبیح گویان . [ ت َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال تسبیح گفتن : بر زمین الحمدللّه خون حیوان بسته نقش بر هوا تسبیح گویان جان حیوان آمده . خاقانی .نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجودتا سحر تسبیح گویان روی در محراب دا