گچ پزیلغتنامه دهخداگچ پزی . [ گ َ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل گچ پز. گچ پختن . || (اِ مرکب ) کوره ٔ گچ پزی . کوره ٔ پختن سنگ گچ .
گچفرهنگ فارسی عمیدجسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره بهدست میآید و وقتی آن را در آب خمیر کنند بهزودی سفت و محکم میشود و خود را میگیرد. غالباً برای سفید کردن اتاقها و قالبگیری و مجسمهسازی به کار میرود.
گچلغتنامه دهخداگچ . [ گ َ ] (اِ) پهلوی و پازند گچ ، معرب آن جص ، سریانی گسا ، کلمه ٔ عربی ، فارسی جبسین از یونانی غوپسس و غوپسینس آمده ، در اکدی گسو آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاکی باشد که آن را پزند و بدان خانه سفید کنند. (برهان ) (آنندراج ). در هندی و در اشعار قدما گرچ مستعمل اس
گچلغتنامه دهخداگچ . [ گ َ ](اِخ ) دهی از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار، 30000گزی شمال نیکشهر و 8000گزی خاور شوسه ٔ نیک شهر به ایرانشهر. کوهستانی ، گرمسیری ، مالاریائی و سکنه ٔ آن 100 تن بلوچ
گلیوواژهنامه آزاددره ای در بخش طغرالجرد شهرستان کوهبنان استان کرمان که اهالی آن بیشتر احشام سقط شدۀ خود را دراین دره می ریزند وکوره های دست کار گچ پزی دراین دره واقع است.
استانهپلغتنامه دهخدااستانهپ . [ اِ هَُ ] (اِخ ) استانپ . نام خاندان بزرگی در انگلستان . چند تن از رجال معروف این خاندان از اوائل قرن 17 م . متعهد مناصب مهم کشوری و لشکری بودند. مشهورترین آنان جیمز استانهپ ، فرمانده سپاه و سیاستمدار انگلیسی است . مولد او پاریس <s
پلزانسلغتنامه دهخداپلزانس . [ پْل ِ / پ ِ ل ِ ] (اِخ ) در قاموس الاعلام ترکی (تحت عنوان پلزانسه ) آمده است ، آن را به زبان ایتالیائی پیاچنچه نامند. نام مرکز ایالتی است در قسمت شمالی ایتالیا و دردوک نشین ملعاپارمه . این شهر در نزدیکی ساحل یمین نهر پو، و در <span
اسم مصدرلغتنامه دهخدااسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید : بفعله المصدر الحق فی العمل مضافاً او مجرداً او مع اَل ان کان فعل مع اَن او ما یحل محلّه و لاسم مصدر عمل .عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخی
گچفرهنگ فارسی عمیدجسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره بهدست میآید و وقتی آن را در آب خمیر کنند بهزودی سفت و محکم میشود و خود را میگیرد. غالباً برای سفید کردن اتاقها و قالبگیری و مجسمهسازی به کار میرود.
گچلغتنامه دهخداگچ . [ گ َ ] (اِ) پهلوی و پازند گچ ، معرب آن جص ، سریانی گسا ، کلمه ٔ عربی ، فارسی جبسین از یونانی غوپسس و غوپسینس آمده ، در اکدی گسو آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاکی باشد که آن را پزند و بدان خانه سفید کنند. (برهان ) (آنندراج ). در هندی و در اشعار قدما گرچ مستعمل اس
گچلغتنامه دهخداگچ . [ گ َ ](اِخ ) دهی از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار، 30000گزی شمال نیکشهر و 8000گزی خاور شوسه ٔ نیک شهر به ایرانشهر. کوهستانی ، گرمسیری ، مالاریائی و سکنه ٔ آن 100 تن بلوچ
خرده گچلغتنامه دهخداخرده گچ . [خ ُ دَ / دِ گ َ ] (اِ مرکب ) ریزه های گچ . آشغال گچ . باقیمانده های گچ در بنائی پس از برگرفتن گچهای خوب .
چشمه گچلغتنامه دهخداچشمه گچ . [ چ َ م َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 61 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی چنار مرکز دهستان واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir="lt
کهنه گچلغتنامه دهخداکهنه گچ . [ ک ُ ن َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان منگور است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ابن گچلغتنامه دهخداابن گچ . [ اِ ن ُ گ َ ] (اِخ ) ابوالقاسم یوسف احمدبن یوسف بن گچ گچی دینوری . یکی از ائمه ٔ فقهای شافعیه . او صحبت ابوالحسین القطان و مجلس ابوالقاسم عبدالعزیز دارکی را دریافته و ریاست علم و دنیا رابهم داشته است . به قصد انتفاع از علم و استفادت از جودت نظر وی مردم از آفاق بدینو
گچفرهنگ فارسی عمیدجسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره بهدست میآید و وقتی آن را در آب خمیر کنند بهزودی سفت و محکم میشود و خود را میگیرد. غالباً برای سفید کردن اتاقها و قالبگیری و مجسمهسازی به کار میرود.