یارهلغتنامه دهخدایاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دست برنجن را گویند و آن حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیر آن که بیشتر زنان در دست کنند و یارق معرب آن است و به عربی سوار گویند. (برهان ). دست برنجن را گویند و یارق معرب آن است . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ).زیوری
یارهلغتنامه دهخدایاره . [ رَ / رِ ] (اِ) مُرکبی باشد از ادویه ٔ ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند و معرب آن یارج است و مشهور به ایارج بود. (برهان ). ترکیبی است که اطبا بجهت تلیین طبیعت دهند و ایارج معرب آن است . (آنندراج ). مرکبیست از ادویه ٔ ملینه که اطبا جهت مس
یارهلغتنامه دهخدایاره . [ رَ / رِ ] (اِ) یارا. توانایی . قوت . قدرت . (برهان ). یارا. (رشیدی ) (آنندراج ). توان . تاب . (صحاح الفرس ) : بدو [ طوس ]گفت گودرز باز آر هوش سخن بشنو و پهن بگشای گوش ...نیای من آهنگر کاوه بودک
یارهفرهنگ فارسی عمید۱. زیوری که زنان به مچ دست میبندند؛ دستبند.۲. طوق: ◻︎ چه نازی بدین تاج گشتاسبی / بدین یاره و تخت لهراسبی؟ (فردوسی۲: ۱۶۷۶).
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
آرایۀ دوقطبی ـ دوقطبیdipole-dipole array, double dipole arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای الکترودی که در آن یک دوقطبی جریان را به زمین میفرستد و دوقطبی مجاور اختلاف پتانسیل را اندازهگیری میکند
آرایۀ قطبی ـ دوقطبیpole-dipole array, three-point method, three-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن جفتالکترودهای پتانسیل پیدرپی دورتر از یکی از الکترودهای جریان بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
یاره گلهلغتنامه دهخدایاره گله . [ رِ گ ُ ل ِ] (اِخ ) دهی است از بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان ،با 335 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
یاره تاشیلغتنامه دهخدایاره تاشی . [ رَ / رِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) حجرالعاج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به حجرالعاج و حجر اعرابی شود.
یاره ٔ فیقرالغتنامه دهخدایاره ٔ فیقرا. [ رَ / رِ ی ِ ف َ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ایارج تلخ و آن ایارجی است که جزء عمده ٔ آن صبر است . رجوع به یاره (= ایارج ) شود.
یارجلغتنامه دهخدایارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب یاره که مرکبی باشد از ادویه ٔ ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند. (برهان ذیل یاره ). ایارج . و رجوع به یاره و ایارج شود.
یاره گلهلغتنامه دهخدایاره گله . [ رِ گ ُ ل ِ] (اِخ ) دهی است از بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان ،با 335 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
یاره تاشیلغتنامه دهخدایاره تاشی . [ رَ / رِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) حجرالعاج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به حجرالعاج و حجر اعرابی شود.
یاره ٔ فیقرالغتنامه دهخدایاره ٔ فیقرا. [ رَ / رِ ی ِ ف َ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ایارج تلخ و آن ایارجی است که جزء عمده ٔ آن صبر است . رجوع به یاره (= ایارج ) شود.
دستیارهلغتنامه دهخدادستیاره .[ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دست برنجنی که از نقره و طلا باشد. (آنندراج ). دستنبد. دستوانه . دستیانه .
پیشیارهلغتنامه دهخداپیشیاره . [ ش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سینی . خوانچه . طبق . مجموعه . خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب ). معرب آن شفارج است . ظرف تنقلات . (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کن
خیارهلغتنامه دهخداخیاره . [ رَ / رِ ] (اِ) کنگره های اطراف ظروف . دندانه های لب ظرفی برای زینت . (یادداشت مؤلف ).
خیارهلغتنامه دهخداخیاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است به طبریه و در آن ده است قبر شعیب علیه السلام . (از منتهی الارب ).
خیارهلغتنامه دهخداخیاره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلان بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری سنندج و 5 هزارگزی جنوب شوسه ٔ سنندج بهمدان . سکنه 500 تن . آب آن از چشم