یازانلغتنامه دهخدایازان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت از یازیدن . حمله کنان و دست درازکنان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آهنگ کنان . (فرهنگ اسدی ). قصدکنان . قصدکننده . آهنگ کننده . متمایل . یازنده : که بودند یازان به خون پدرز تنهای ایشان جدا کرد سر. <p class="au
یازانفرهنگ فارسی عمید۱. خواهان.۲. قصدکننده؛ آهنگکننده.۲. رشدکننده.۳. خرامنده.۴. طولانی؛ دراز؛ بلند: ◻︎ قدت باد یازان چو سرو سهی / رُخت باد خرم چو برگ سمن (بهار: ۴۰۷).۵. (قید) درحال خرامیدن.
حزانلغتنامه دهخداحزان . [ ح َ ] (اِخ ) نامی از نامهای مردان عرب است . از اعلام است . (منتهی الارب ).
دست یازانلغتنامه دهخدادست یازان . [ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از دست یازیدن . رجوع به دست یازیدن شود.
خنگ عاجلغتنامه دهخداخنگ عاج . [ خ ِ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تخت عاج است : چو نزدیکترگشت با خنگ عاج همی بود یازان بپرمایه تاج .فردوسی .
کبک خراملغتنامه دهخداکبک خرام . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده چون کبک . یازان چون کبک : مجلس تو همه سال ای ملک آراسته باداز بت کبک خرام و صنم گورسرین .فرخی .<b
شهره ٔ آفاقلغتنامه دهخداشهره ٔ آفاق . [ ش ُ رَ ی ِ ] (اِخ ) نام شاعری باستانی و از شعر او در لغت نامه ٔ اسدی شاهد آمده است و از این قرار از شاعران قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجری است . او راست :ز همه خوبان سوی تو بدان یازم که همه خوبی سوی تو شده یازان . #تا ز ه
گودرهلغتنامه دهخداگودره . [ گ َ / گُو دَ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کودر است که غله ٔ خودرو باشد. (برهان ) (رشیدی ). || بچه ٔ گاو. (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : به کشتن نیارد کسی گودره وز آن گوسفند
دست یازانلغتنامه دهخدادست یازان . [ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از دست یازیدن . رجوع به دست یازیدن شود.
فریازانلغتنامه دهخدافریازان . [ ف َرْ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان ، واقع در یازده هزارگزی باختر شهر تویسرکان و یک هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ تویسرکان به کرمانشاه . ناحیه ای است واقع در جلگه ، سردسیر و دارای 1081 تن سکنه . از کرزان رود مشروب می
فریازانواژهنامه آزادیکی از وجه تسمیه های فریازان به این قرار است:در زمان ایران باستان هرگاه میخواستند کلمات را قدرت ببخشند وآنرا اهورایی ومقدس کنند از واژه (( فر )) در ابتدای کلمات استفاده میکردند ،مانند فرهنگ که از فر +آهنج که بعدا بصورت فرآهنگ وسپس فرهنگ درآمد. فریازان از دو واژه (فر ) به معنای شکوه ،عظمت و قدرت و( ی