یاسمینلغتنامه دهخدایاسمین . [ س َ ] (اِخ ) ابن زین الدین بن ابی بکربن محمدبن علیم حمصی . او راست حواشی بر خلاصه ٔ ابن مالک ، و در هامش آن شرح کافیه است . در فاس به سال 1338 هَ . جزء دوم آن به طبع رسیده است (ص 515 و <span class=
یاسمینلغتنامه دهخدایاسمین .[ س َ ] (اِ) یاسمن . رجوع به یاسمن شود : تا آسمان روشن شود چون سبز گردد بوستان تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین . فرخی .رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد ملک ز آنکه باغی پر گل و پر لاله و پر یاسمین .<br
نظافتچیhousemanواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که نظافت محوطههای عمومی مهمانخانه/ هتل، از قبیل سرسرا و آسانبَر، را بر عهده دارد
ژاسمنلغتنامه دهخداژاسمن .[ م َ ] (اِخ ) ژاک بوئه . نام شاعری از مردم گاسکنی ، متولد و متوفی در آژان (1798 - 1864 م .). وی پسر خیاطی بود و چندی در مدرسه ٔ علوم روحانی و مذهبی گذرانید و سپس دکه ٔ حلاّقی و مزینی باز کرد و مشغول ک
یاسمنلغتنامه دهخدایاسمن . [ س َم َ ] (اِ) درختچه ای از تیره ٔ زیتونیان که دارای گونه های برافراشته و یا بالارونده است . گلهایش درشت و معطر و به رنگهای سفید یا زرد و یا قرمز میباشد. گلهایش گاهی منفرد و گاهی به صورت آرایش گرزن در انتهای شاخه قرار می گیرند. در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده
یاسمنلغتنامه دهخدایاسمن . [ س َ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسای استان فارس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
یاسمینیلغتنامه دهخدایاسمینی . [ س َ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن حجاج ادرینی بن یاسمینی در قرن ششم میزیسته است .او راست کتابی به نام (الارجوزة الیاسمینیة) در علم جبر که با کتاب بغیة المبتدی و غنینة المنتهی طبع شده است . ابوالحسن قلصادی صاحب بغیة المبتدی مذکور که در قرن نهم میزیسته شرحی بر ارجوزه ٔ ی
یاسمین عارضلغتنامه دهخدایاسمین عارض . [ س َ رِ ] (ص مرکب ) آن که عارض وی چون یاسمین سفید است : ز دست دلبر گلرخ دلارایی پریچهره عیاری یاسمین عارض نگاری مشتری سیما.مسعودسعد.
یاسمین غبغبلغتنامه دهخدایاسمین غبغب . [ س َ غ َ غ َ ] (ص مرکب ) با غبغب لطیف و سفید چون یاسمین : می ستان از کف بتان چگل لاله رخسار و یاسمین غبغب .فرخی .
گل مریملغتنامه دهخداگل مریم . [ گ ُ ل ِ م َرْ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام گلی است سفید و خوشبو. یاسمین بری . یاسمین بستانی . یاسمین صحرایی . یاسمین دشتی . یاسمن دشتی .
یاسمین عارضلغتنامه دهخدایاسمین عارض . [ س َ رِ ] (ص مرکب ) آن که عارض وی چون یاسمین سفید است : ز دست دلبر گلرخ دلارایی پریچهره عیاری یاسمین عارض نگاری مشتری سیما.مسعودسعد.
یاسمین غبغبلغتنامه دهخدایاسمین غبغب . [ س َ غ َ غ َ ] (ص مرکب ) با غبغب لطیف و سفید چون یاسمین : می ستان از کف بتان چگل لاله رخسار و یاسمین غبغب .فرخی .
یاسمینیلغتنامه دهخدایاسمینی . [ س َ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن حجاج ادرینی بن یاسمینی در قرن ششم میزیسته است .او راست کتابی به نام (الارجوزة الیاسمینیة) در علم جبر که با کتاب بغیة المبتدی و غنینة المنتهی طبع شده است . ابوالحسن قلصادی صاحب بغیة المبتدی مذکور که در قرن نهم میزیسته شرحی بر ارجوزه ٔ ی
یاسمین کلاتهلغتنامه دهخدایاسمین کلاته . [ س َ ک َ ت َ ] (اِخ ) از قراء رستمدار مازندران است : امیر مسعود مصلحت خود را در این قسم مشاهده کرد وبه طرف رستمدار توجه نمود چون به قریه ٔ یاسمین کلاته رسید از پیش دلیران رستمدار و از پس شیران مازندران دست جلادت از آستین تهور بیرون آورد
یاسمین رویلغتنامه دهخدایاسمین روی . [ س َ ] (ص مرکب ) آن که چهره ٔ لطیف دارد : یاسمین روئی که سرو قامتش طعنه بر بالای عرعر میزند.سعدی .