یاغلغتنامه دهخدایاغ . (ترکی ، اِ) روغن . (غیاث ) (آنندراج ). اسم ترکی دهن است . (تحفه ) (فهرست مخزن الادویه ).
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
کنش گفتاری مستقیمdirect speech act, speech actواژههای مصوب فرهنگستانگفتهای که با بیان آن کنشی همچون امر یا تهدید یا ترغیب محقق میشود متـ . کنش گفتاری speech act
نمایش تکپردهone-act play, one-act dramaواژههای مصوب فرهنگستاناثر نمایشی کوتاهی که تنها یک پرده دارد
یاغیگریلغتنامه دهخدایاغیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) سرکشی . نافرمانی . عصیان : آوازه ٔ یاغیگری و فتنه ٔ نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک
یاغلامیشیلغتنامه دهخدایاغلامیشی . (ترکی ، اِ) این کلمه ٔ ترکی در تاریخ مبارک غازانی آمده است و با مصدر کردن به کار رفته و از عبارت مفهوم می شود که معنی تیمارداری و تعهد بسبب کوفتگی می دهد و اگر جزء اول کلمه یاغ به معنی روغن باشد، معنی روغن مالی دارد: شهزاده غازان هشت ساله بود آنجا نخچیر زد و چون ا
یاغمورالیلغتنامه دهخدایاغمورالی . [ م ُ ](اِخ ) دهی است از بخش نازلو حومه ٔ شهرستان ارومیّه ،با 280 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاغیلغتنامه دهخدایاغی . (ترکی ، ص ) بی فرمان . (آنندراج ). سرکش . نافرمان . اهل طغیان . طاغی : مطیعش را ز می پرباد گشتی چو یاغی گشت بادش تیز دشتی . نظامی .این علم و ادراک را به دست تو میدهند می نگر که به که میدهند و از بهر چه میدهن
متمرد شدنفرهنگ مترادف و متضادتمرد کردن، نافرمان شدن، سرکشی کردن، عصیانگر شدن، عصیان ورزیدن، یاغ شدن، گردنکشی کردن
سلاستفرهنگ مترادف و متضاد۱. روانی، نرمی ≠ تعقید، پیچیدگی ۲. تسلیمشدن، رامشدن، مطیعشدن، منقادشدن ≠ تقید ۳. یاغ شدن
یاغیگریلغتنامه دهخدایاغیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) سرکشی . نافرمانی . عصیان : آوازه ٔ یاغیگری و فتنه ٔ نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک
یاغلامیشیلغتنامه دهخدایاغلامیشی . (ترکی ، اِ) این کلمه ٔ ترکی در تاریخ مبارک غازانی آمده است و با مصدر کردن به کار رفته و از عبارت مفهوم می شود که معنی تیمارداری و تعهد بسبب کوفتگی می دهد و اگر جزء اول کلمه یاغ به معنی روغن باشد، معنی روغن مالی دارد: شهزاده غازان هشت ساله بود آنجا نخچیر زد و چون ا
یاغلی بلاغلغتنامه دهخدایاغلی بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه ،با 350 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاغمورالیلغتنامه دهخدایاغمورالی . [ م ُ ](اِخ ) دهی است از بخش نازلو حومه ٔ شهرستان ارومیّه ،با 280 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خیرآباد میاغلغتنامه دهخداخیرآباد میاغ . [ خ َ دِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان در 6 هزارگزی خاور زرقان و 6 هزارگزی راه فرعی بندامیر به سلطان آباد کربال با 114 تن سکنه .آب آن از رودخا
خط ایاغلغتنامه دهخداخط ایاغ . [ خ َطْ طِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از جمله خطهایی است که در جام جم بوده ولی امروز در غیر آن نیز می باشد. (آنندراج ) : تاریک بود عمری مانند مشق طفلان شد از فروغ باده خط ایاغ روشن .علی خراسانی (از آنندراج
ریاغلغتنامه دهخداریاغ . (ع اِمص ) ارزانی . فراخی . (منتهی الارب ). ارزانی . فراخی . بسیاری مأکولات . (ناظم الاطباء). || (اِ) سیل . بدل اسم است روغ را. (ناظم الاطباء). سیلان . اسم است روغ را. (منتهی الارب ). || خاک . و گویند خاک کوبیده و نرم . (از اقرب الموارد). رجوع به روغ شود.
صیاغلغتنامه دهخداصیاغ . [ ص َی ْ یا ] (ع ص ) زرگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). || دروغگو. (اقرب الموارد).