نمای برونبرشcut away shot, cut awayواژههای مصوب فرهنگستاننمایی که جزو رویداد اصلی فیلم نیست، ولی به آن ارتباط دارد و همزمان با آن ارائه میشود
دور ازaway fromواژههای مصوب فرهنگستاندر آییننامة کالای خطرناک، اصطلاحی برای بیان فاصلة استقرار کالاهای مربوط به زیرگروههای مختلف از یکدیگر که معمولاً حدود 3 متر است
غواص آدامزGavia adamsiiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ غواصیان و راستۀ غواصسانان که بزرگترین عضو خانواده با بزرگترین منقار است و بالای بدن و گردن و سرش سیاه است و نوارهای سفیدی بر روی گردن دارد
غواص ستارهایGavia stellataواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ غواصیان و راستۀ غواصسانان که کوچکترین عضو خانواده است و منقار کوچک و خمیده به سمت بالا و پاهای کوچک دارد
بُنبهاfly-away costواژههای مصوب فرهنگستانارزش هواگَرد بدون احتساب قطعات یدکی و هزینههای آموزش و پشتیبانی
یاوهلغتنامه دهخدایاوه . [ وَ / وِ ] (ص ) سخنان سردرگم و هرزه و هذیان و فحش و دشنام . (برهان ). [ سخن ] هرزه و بیهوده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیهوده وهذیان . (اوبهی ). هذیان و هرزه . (سروری ). ایمه . (برهان ذیل ایمه ). بی معنی . مهمل . غاب . یافه <span cl
یاوهلغتنامه دهخدایاوه . [ وَ / وِ ] (ص ) سخنان سردرگم و هرزه و هذیان و فحش و دشنام . (برهان ). [ سخن ] هرزه و بیهوده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیهوده وهذیان . (اوبهی ). هذیان و هرزه . (سروری ). ایمه . (برهان ذیل ایمه ). بی معنی . مهمل . غاب . یافه <span cl
یاوهلغتنامه دهخدایاوه . [وَ ] (اِخ ) نام پهلوانی ایرانی است بر طبق برخی از نسخ شاهنامه : پس گیو بد یاوه ٔ سمکنان برفتند خیلش یگان و دوگان .فردوسی .
یاوهفرهنگ فارسی عمید۱. بیهوده؛ هرزه.۲. (اسم) ویژگی سخن بیمعنی.۳. (قید) [قدیمی] یله و سرخود؛ بیسرپرست.
پیاوهلغتنامه دهخداپیاوه . [ وِ ] (اِخ ) نام نهری در خطه ٔ ونتی از ایتالیا و آن از جبال آلپ نوریک سرچشمه گیرد و نخست بسوی جنوب غربی و سپس بطرف جنوب شرقی روان شود و از میان دو قصبه ٔ پیاوه دی کادوره و بلوم بگذرد و ایالت وندیک بشکافد پس به دو بازو منشعب شود و بدریای آدریاتیک وارد گردد. طول مجرای
ماهیاوهلغتنامه دهخداماهیاوه . [ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) ماهیابه . (آنندراج ). ماهیابه و نان خورشی که از ماهی اشنه سازند. (ناظم الاطباء). قریس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهیابه شود.
کلیاوهلغتنامه دهخداکلیاوه . [ ک َل ْ وَ / وِ ] (ص ) کالیوه . (فرهنگ رشیدی ).مقلوب کالیوه . (انجمن آرا). کالیوه . نادان . احمق . (فرهنگ فارسی معین ). || سرگشته . گیج . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیاوه کردن شود. || کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنود و به ع
کمره سیاوهلغتنامه دهخداکمره سیاوه . [ ک َ م َ رِ س ِ وِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرشیوست که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کیاوهلغتنامه دهخداکیاوه . [ وِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهپایه است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 122 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).