یبروح الصنملغتنامه دهخدایبروح الصنم . [ ی َ حُص ْ ص َ ن َ ] (ع اِ مرکب ) به معنی مردم گیاه و آن بیخ گیاهی است شبیه به مرد و زن به هم پیوسته دستها بر همدیگر حمایل کرده و پاها در هم محکم ساخته . نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده باشد ماده را بر عکس آن . هرکه او را کنده از زمین جدا کند بمیرد. (آنندر
یبروح الصنمفرهنگ فارسی عمیدگیاهی به بلندی یک متر با گلهای سفید، برگهای شبیه برگ انجیر، میوۀ سرخرنگ و بهقدر زیتون، و ریشهای شبیه پیکر انسان؛ سگکن؛ استرنگ؛ مردمگیاه؛ لفاح.
یبروحلغتنامه دهخدایبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشا
بیروحلغتنامه دهخدابیروح . [ ب َ ] (ع اِ) مهرگیاه . (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف یبروح است . رجوع به یبروح شود.
یبروحفرهنگ فارسی عمیدگیاهانی که ریشه یا میوۀ آنها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردمگیاه: ◻︎ بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخنسرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی: ۲۳۴).
بروحلغتنامه دهخدابروح . [ ب َ ] (ع ص ) شکاری که از دست راست صیاد به جانب دست چپ وی رود. (منتهی الارب ).
بروحلغتنامه دهخدابروح . [ ب ُ ] (ع مص ) از دست راست صیاد رفتن آهو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پدید آمدن صید و جز آن ، چنانکه جانب چپ سوی تو دارد و عرب آنرا شوم دارد. (از المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
ببروجلغتنامه دهخداببروج . [ ب َ ] (اِ) استرنگ . مردم گیاه . یبروح الصنم . (ناظم الاطباء). مردم گیا. (آنندراج ). و رجوع به یبروح الصنم شود.
فرغانهلغتنامه دهخدافرغانه . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) نام کوهی است که مردم گیاه در آن کوه میشود (کذا) و آن رستنیی باشد که عربان یبروح الصنم خوانند. (برهان ). رجوع به مدخل بعد شود.
لعبت معلقهلغتنامه دهخدالعبت معلقه . [ ل ُ ب َ ت ِ م ُ ع َل ْ ل َ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) لعبت مطلقه . مردم گیا. یبروح الصنم . (برهان ).
یبروحلغتنامه دهخدایبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشا
یبروحفرهنگ فارسی عمیدگیاهانی که ریشه یا میوۀ آنها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردمگیاه: ◻︎ بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخنسرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی: ۲۳۴).
یبروحلغتنامه دهخدایبروح . [ ی َ ] (اِ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشا
یبروحفرهنگ فارسی عمیدگیاهانی که ریشه یا میوۀ آنها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردمگیاه: ◻︎ بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخنسرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی: ۲۳۴).