یخدانلغتنامه دهخدایخدان . [ ی َ ] (اِ مرکب ) صندوق چوبی یافلزی یا پلاستیکی نگه داشتن قطعات یخ را. (یادداشت مؤلف ). یخدان ؛ مخشف (از فارسی است از یخ به معنی جمد، و دان ظرف آن است ). (از ترجمه ٔ نشوء اللغة ص 25).- امثال : <span
یخدانفرهنگ فارسی عمید۱. جای یخ؛ یخچال؛ صندوقی که در آن یخ بگذارند.۲. صندوقی چوبی که روی آن را مخمل یا تیماج میکشند برای نگهداری رخت و لباس.
خدانلغتنامه دهخداخدان . [ خ َ د دا ] (اِخ ) ابن عامر. وی مردی عرب و از قبیله ٔ اسدبن خزیمه بوده است . (از منتهی الارب ).
خدانلغتنامه دهخداخدان . [ خ َ دْ دا ] (ع اِ) ج ِ خد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). رجوع به خد در این لغت نامه شود.
خدانلغتنامه دهخداخدان . [ خ ِ ] (ع مص ) مصدر دیگر مخادنة است و مخادنة؛ مصاحبت و مصادقت است . رجوع به مخادنة در این لغت نامه شود.
خدیانلغتنامه دهخداخدیان . [ خ َ ] (ع مص ) بشتاب رفتن ستور. (تاج المصادر بیهقی ): خَدْی ؛ بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن . (منتهی الارب ). رجوع به خدی شود.
یخدانیلغتنامه دهخدایخدانی . [ ی َ ] (ص نسبی ) یخچالی . منسوب به یخدان به معنی یخچال .- مثل فقاع یخدانی ؛ سخنی سخت خنک و بی مزه . (یادداشت مؤلف ).
یخدان سازلغتنامه دهخدایخدان ساز. [ ی َ ] (نف مرکب ) صندوق ساز. که ساختن صندوقهای چوبی با رویه ٔ چرمین پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ).
یخدان سازیلغتنامه دهخدایخدان سازی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل یخدان ساز. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان و جایگاه ساختن یخدان . رجوع به یخدان شود.
یخدان کشلغتنامه دهخدایخدان کش . [ ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که صندوق یخدان را بر استر بار کرده بردو آن کهترین نوکران است و نیز چون نوکری کهنه می شودو از کار وا می ماند گویند یخدان کش شده است و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . (آنندراج ) :</
یخدونلغتنامه دهخدایخدون . [ ی َ ] (اِ مرکب ) صندوق . (آنندراج ). صورت عامیانه ٔ یخدان . رجوع به یخدان شود.
یخدان سازلغتنامه دهخدایخدان ساز. [ ی َ ] (نف مرکب ) صندوق ساز. که ساختن صندوقهای چوبی با رویه ٔ چرمین پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ).
یخدان سازیلغتنامه دهخدایخدان سازی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل یخدان ساز. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان و جایگاه ساختن یخدان . رجوع به یخدان شود.
یخدان کشلغتنامه دهخدایخدان کش . [ ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که صندوق یخدان را بر استر بار کرده بردو آن کهترین نوکران است و نیز چون نوکری کهنه می شودو از کار وا می ماند گویند یخدان کش شده است و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . (آنندراج ) :</
یخدانیلغتنامه دهخدایخدانی . [ ی َ ] (ص نسبی ) یخچالی . منسوب به یخدان به معنی یخچال .- مثل فقاع یخدانی ؛ سخنی سخت خنک و بی مزه . (یادداشت مؤلف ).