یخهلغتنامه دهخدایخه . [ ی َ خ َ / خ ِ ] (ترکی ، اِ) در تداول ، تلفظی است از یقه . جیب .قبه ٔ ثوب . (یادداشت مؤلف ). یقه و گریبان . (ناظم الاطباء). گریبان کرته . (آنندراج ). و رجوع به یقه شود.- از یخه ٔ (یقه ٔ) خود پایین انداختن
توزیع خیدوchi square distributionواژههای مصوب فرهنگستانتوزیع احتمال مجموع مربعات تعدادی ثابت از متغیرهای تصادفی مستقل بهنجار/ نرمال استاندارد
خه خهلغتنامه دهخداخه خه . [ خ َه ْ خ َه ْ ] (صوت ) کلمه ٔ تحسین خوشا. مرحبا. به به . بارک اﷲ. (ناظم الاطباء). وه وه . زه زه . بخ بخ . احسنت . آفرین . تبارک اﷲ. (یادداشت مؤلف ) : زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ تیغی که او گذارد چه جای اه که خه خه . <p cl
خهی خهیلغتنامه دهخداخهی خهی . [ خ َ خ َ ] (صوت ) کلمه ٔتحسین یعنی مرحبا. بارک اﷲ. آفرین . (ناظم الاطباء).
یخه چاکلغتنامه دهخدایخه چاک . [ ی َ خ َ / خ ِ ] (ص مرکب ) آدمی با جامه ای که گریبان وی پاره و چاک شده باشد. (یادداشت مؤلف ).
یخه چاکلغتنامه دهخدایخه چاک . [ ی َ خ َ / خ ِ ] (ص مرکب ) آدمی با جامه ای که گریبان وی پاره و چاک شده باشد. (یادداشت مؤلف ).
چهارمیخهلغتنامه دهخداچهارمیخه . [ چ َ / چ ِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) استوار و محکم و پابرجا. رجوع به چارمیخه شود.
چارمیخهلغتنامه دهخداچارمیخه . [ خ َ / خ ِ ] (ص مرکب ) چهارمیخه . استوار. محکم . پابرجا. تزلزل ناپذیر.
خریخهلغتنامه دهخداخریخه . [ خ ِ خ َ / خ ِ ] (اِ) خریش است و در اصل خریشه بوده بمعنی مردم ریشخندی و مسخره و بی رتبه که در خانه ٔ خود ضبط و نسقی نداشته باشد. (لغت محلی شوشتری نسخه ٔ خطی ).
سلیخهلغتنامه دهخداسلیخه . [ س َ خ َ ] (ع اِ) پوست درختی است دوایی و بهترین آن سرخ رنگ و سطبر باشد مانند دارچینی درهم پیچیده بود، گرم و خشک است در سوم . (برهان ). پوست شاخهای درختی است خوشبو. (آنندراج ) (منتهی الارب ). چند نوع است بهترین آن است که سرخ بود و چوب او باریک بود و پوست سطبر طعم و بو
سیخهلغتنامه دهخداسیخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) سیخک . سیخ : جست دلال چست بر پشتش کرد جنبان به سیخه و مشتش . مجد خوافی .رجوع به سیخ شود.