یدیلغتنامه دهخدایدی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به ید. دستی . منسوب به دست و متصرفی . (ناظم الاطباء). دستی .- صنایع یدی ؛ صنایع دستی . آنچه از آلات و ادوات مصنوعات به دست ساخته شود.- عمل یدی ؛ جراحی . دستکاری . (یادداشت مؤلف ).
یدیلغتنامه دهخدایدی . [ ی َ دا ] (ع اِ) لغتی است در ید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ید. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود.
یدیلغتنامه دهخدایدی . [ ی َ دی ی ] (ع ص نسبی ) یدوی . منسوب به ید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ید شود. || مرد استادکار. (منتهی الارب ). مرد چربدست . (مهذب الاسماء). مرد زیرک و حاذق و استادکار. (از ناظم الاطباء). || جامه ٔفراخ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (از
یدیلغتنامه دهخدایدی . [ ی َدْی ْ ] (ع مص ) نیکویی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). احسان کردن . (ناظم الاطباء). || سبقت کردن . (منتهی الارب ). || زدن دست کسی را. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یدی فلاناً من یده ؛ رفت دست وی
دگی دگیلغتنامه دهخدادگی دگی . [ دِ دِ ] (اِ) زین پوش ، که به عربی غاشیه خوانند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). و رجوع به دگدگی شود.
دی دیلغتنامه دهخدادی دی . [ دَ دَ ] (ع اِ صوت ) آوازی است که از آن حدی برآورده اند و اصل آن است که نبود برای مردم حدی پس زد اعرابی غلام خود را و گزید انگشتان او را پس میرفت غلام و میگفت دَی ْ دَی ْ و اراده می کرد از آن «یا یدی » [ وای دستم ] پس سیر کردند شتران بر آواز آن غلام پس گفت اعرابی مر
یدیعلغتنامه دهخدایدیع. [ ی َ ] (اِخ ) بدیع که آبی است به نزدیک وادی قری که به آن نخلستان است . (از منتهی الارب ، در ماده ٔ بدیع). رجوع به بدیع شود.
یدینلغتنامه دهخدایدین . [ ی َ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ید. (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). دو دست : ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین گسترانیده به جودو فضل در عالم یدین . (منسوب به عباس «یا ابوالعباس » مروزی ).به دندان گزید از تغابن
یدیةلغتنامه دهخدایدیة. [ ی َ دی ی َ ] (ع ص ) زنی اوستادکار. (از منتهی الارب ). زن چربدست . (مهذب الاسماء). زن زیرک و ماهر و استادکار. (از ناظم الاطباء). یدیاء.
یدیةلغتنامه دهخدایدیة. [ ی ُ دَی ْ ی َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر ید. مصغر ید. (یادداشت مؤلف ). دست کوچک و خرد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ذوالیدیة شود.
یدیعلغتنامه دهخدایدیع. [ ی َ ] (اِخ ) بدیع که آبی است به نزدیک وادی قری که به آن نخلستان است . (از منتهی الارب ، در ماده ٔ بدیع). رجوع به بدیع شود.
یدی بلاغلغتنامه دهخدایدی بلاغ . [ ی ِدْ دی ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایجرود بخش مرکزی شهر زنجان واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری زنجان . دارای 188 تن سکنه است . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
یدی بلاغلغتنامه دهخدایدی بلاغ . [ ی ِدْ دی ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری میانه . دارای 297 تن سکنه و آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
یدی قلهلغتنامه دهخدایدی قله . [ ی ِدْ دی ق ُل ْ ل َ ] (اِخ ) نام محلی به اسلامبول . (یادداشت مؤلف ).
دراویدیلغتنامه دهخدادراویدی . [ دِ ] (اِخ ) (زبانهای ...) نام گروهی مستقل از زبانهاکه بیشتر در جنوب هندوستان و سیلان شایع است . لهجه ٔ براهوی بلوچستان و افغانستان نیز از این دسته زبانهاست . عده ٔ متکلمین به این زبان در هند در 1931 م . بالغ بر <span class="hl" di
دره صیدیلغتنامه دهخدادره صیدی . [ دَرْ رَ ص َ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دره صیدی از بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع در 19هزارگزی شمال خاوری بروجردو کنار راه مالرو حاجی آباد به بروجرد با 510 تن سکنه (طبق سرشماری سال <span class="hl
دره صیدیلغتنامه دهخدادره صیدی . [ دَرْ رَ ص َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش اشترینان شهرستان بروجرد است . این دهستان درجنوب خاوری بخش واقع از شمال به بلوط بیک از جنوب به بروجرد از خاور به ده گاه از باختر به آقائی محدود است . آب آن از قنات است . مرتفعترین کوه این دهستان موسوم به قله شاه عبداﷲ