یراقلغتنامه دهخدایراق . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) سلاح . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). اسلحه ٔ سپاه مثل شمشیر و سپر و تیر و کمان و غیره . (غیاث ) (آنندراج ) : در مجلس عام در صف قورچیان یراق ... ایستاده می شد. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 26</s
یراقفرهنگ فارسی عمید۱. ابزار جنگی از قبیل شمشیر، سپر، تیر، کمان، تفنگ، و امثال آنها.۲. زین و برگ اسب.۳. نوار بافتهشده از مفتولهای نازک فلزی.
راق راقلغتنامه دهخداراق راق . (اِ مرکب ) بازیی است که اطفال کنند و آن چنان باشد که اطفال همگی یک صف بندند مانند صف جماعت ، و دوش بدوش ایستند که فاصله نداشته باشند و هر دو دست را از عقب انگشتها بهم گذارند و کاسه مانند گیرند، یکی از ایشان که بزرگ و سالار است انگشتری یا ریگی یا چیز کوچکی دیگر در دس
باربند صندوق عقبboot rack, trunk rackواژههای مصوب فرهنگستانباربندی که بهوسیلۀ تسمهای به صندوق عقب خودرو متصل میشود و برای حمل دوچرخه یا وسایل دیگر از آن استفاده میکنند
جاچمدانیluggage rack, baggage rackواژههای مصوب فرهنگستانرف یا محفظهای معمولاً در بالای سر مسافران در وسایل نقلیه، مانند قطار و اتوبوس و هواپیما برای قراردادن بار و وسایل دستی آنها
زری یراقیلغتنامه دهخدازری یراقی . [ زَ ی َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ،یهود کهنه خر دوره گرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
یراق دوزیلغتنامه دهخدایراق دوزی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) دوختن رشته های زرین یا سیمین بر کنار جامه . (یادداشت مؤلف ). طرازدوزی . و رجوع به یراق شود.
یراق کردهلغتنامه دهخدایراق کرده . [ ی َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) حاضر و آماده . رجوع به یراق کردن شود.
یراق کردنلغتنامه دهخدایراق کردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجهیز کردن . مسلح کردن . به سلاح مجهز ساختن . (یادداشت مؤلف ) : در سال هفدهم از هجرت نوبت دیگر قیصر صد هزار مرد شجاعت اثر یراق کرده به جانب شام فرستاد. (روضةالصفا ج 2). بعداز آنکه
یراق بافلغتنامه دهخدایراق باف . [ ی َ ] (نف مرکب ) که بافتن ریشه های زرین یا سیمین اطراف جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). || (ن مف مرکب ) یراق بافته . بافته شده به گونه ٔ یراق یا با یراق . مطرز.
یراق دوزیلغتنامه دهخدایراق دوزی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) دوختن رشته های زرین یا سیمین بر کنار جامه . (یادداشت مؤلف ). طرازدوزی . و رجوع به یراق شود.
یراق کردهلغتنامه دهخدایراق کرده . [ ی َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) حاضر و آماده . رجوع به یراق کردن شود.
یراق کردنلغتنامه دهخدایراق کردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجهیز کردن . مسلح کردن . به سلاح مجهز ساختن . (یادداشت مؤلف ) : در سال هفدهم از هجرت نوبت دیگر قیصر صد هزار مرد شجاعت اثر یراق کرده به جانب شام فرستاد. (روضةالصفا ج 2). بعداز آنکه
یراق بافلغتنامه دهخدایراق باف . [ ی َ ] (نف مرکب ) که بافتن ریشه های زرین یا سیمین اطراف جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). || (ن مف مرکب ) یراق بافته . بافته شده به گونه ٔ یراق یا با یراق . مطرز.
یراق بندلغتنامه دهخدایراق بند. [ ی َ ب َ ] (نف مرکب ) که یراق بندد.- امثال :جهود یراق بند نمی خواهد . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یراق شود.
حاضریراقلغتنامه دهخداحاضریراق . [ ض ِرْ ی َ ] (ص مرکب ) آماده . مهیا : جمله عریان ز جامه و شلوارهمه حاضریراق بوس و کنار. اشرف (در تعریف رانیان هندوستان ). || که تمام سلاح بر تن دارد.- حاضریراق شدن ، حاضریراق بودن <
سازیراقلغتنامه دهخداسازیراق . [ ی َ ] (اِ مرکب ) اسلحه ٔ جنگ . (آنندراج از فرهنگ فرنگ ) (استینگاس ). اسباب و سامان و رخت جنگ و سلاح شخص جنگجو. (ناظم الاطباء). || بار وبنه . (استینگاس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ساز شود.
اشریراقلغتنامه دهخدااشریراق . [ اِ ] (ع مص ) پرآب شدن چشم کسی . (منتهی الارب ). اشریراق اشک ؛ پر شدن و غرق شدن آن . (از اقرب الموارد). || اشریراق چشم ؛ سرخ شدن آن . (از اقرب الموارد).
اخریراقلغتنامه دهخدااخریراق . [ اِ ] (ع مص ) دریده شدن . بریده شدن و پاره پاره گردیدن . (منتهی الارب ).