یرتلغتنامه دهخدایرت .[ ی ُ ] (ترکی ، اِ) آرامگاه و منزل و مقام و جای توقف و مسکن . (ناظم الاطباء). یورت . یرد. یورد. منزل . مسکن . مأوی . اتاق . هریک از اتاقهای یک خانه : این خانه ده یرت دارد. (یادداشت مؤلف ). منزل را گویند. (آنندراج ) (غیاث ) : خامش که من در یر
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
یرتشلغتنامه دهخدایرتش . [ ی َ ت ِ ] (ترکی ، اِ) به زبان ترکی شهری را گویند. (آنندراج ). هم شهری . (ناظم الاطباء).
یرتقنلغتنامه دهخدایرتقن . [ ی َ ت َ ق َ ] (ص ، اِ) آفریدگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اشتنگاس ). رجوع به آفریدگار شود.
یرتمهلغتنامه دهخدایرتمه . [ ی ُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) یرتما. نوعی از رفتار اسب . (یادداشت مؤلف ). و آن میان قدم و تاخت است با حرکت یک نواخت و بی جهش دستهای کشیده ٔ اسب .
یردلغتنامه دهخدایرد. [ ی ُ ] (ترکی ، اِ) یرت . یورد. یورت . جا. منزل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یرت شود.
یوردلغتنامه دهخدایورد. [ یُرْ ] (ترکی ، اِ) حجره . اتاق . یورده . یوردی . (ناظم الاطباء). یورت . یرت . یرد. سامان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یورت شود.
یورتلغتنامه دهخدایورت . (ترکی ، اِ) یرت . (ناظم الاطباء). جا و مکان را گویند. (آنندراج ). مسکن و منزل . یورد. هریک از اتاقهای خانه : این خانه دارای ده یورت است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یرت و یورد شود. || محل خیمه و خرگاه . زمین که صحرانشینان خیمه های خود را آنجا زنند. (یادداشت مؤلف ). |
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گویند. و در حساب جُمَّل آنرا چ
یرت چیلغتنامه دهخدایرت چی . [ ی ُ ] (ترکی ، ص مرکب ) (مرکب از «یرت » به معنی جا و مکان + «چی » پسوند نسبت و اتصاف ) گویا منصبی بود به روزگار قاجاریه ، و آن کسی بود که جای اردو و جای چادر شاه و اعیان هر طبقه را معلوم میکرد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یرت شود.
یرتشلغتنامه دهخدایرتش . [ ی َ ت ِ ] (ترکی ، اِ) به زبان ترکی شهری را گویند. (آنندراج ). هم شهری . (ناظم الاطباء).
یرتقنلغتنامه دهخدایرتقن . [ ی َ ت َ ق َ ] (ص ، اِ) آفریدگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اشتنگاس ). رجوع به آفریدگار شود.
درویش سیرتلغتنامه دهخدادرویش سیرت . [ دَرْ رَ ] (ص مرکب )آنکه بر سیرت درویشی باشد. که راه و روش درویشان دارد : مقربان درگاه حق سبحانه و تعالی توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگرهمت . (گلستان ).
خوب سیرتلغتنامه دهخداخوب سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) پاک نهاد. (یادداشت بخط مؤلف ) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی .دو کس چَه ْ کنند از پی خاص و عام یکی خوب سیرت یکی زشت نام .سعدی (بوستان
خوش سریرتلغتنامه دهخداخوش سریرت . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ری رَ ] (ص مرکب ) خوش طینت . خوش باطن . خوش ذات .
خوش سیرتلغتنامه دهخداخوش سیرت . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (ص مرکب ) خوش طینت . خوش فطرت . خوب سرشت . خوب سیرت .
خوش غیرتلغتنامه دهخداخوش غیرت . [ خوَش ْ / خُش ْ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) در تداول لوطیان گاهی علامت اعجاب و گاهی دشنامی است بجای بی غیرت . (یادداشت مؤلف ).