یرمقلغتنامه دهخدایرمق . [ ی َ م َ ] (ترکی ، اِ) پول و درم ودینار. (ناظم الاطباء) به معنی درم و دینار باشد. (آنندراج ) (برهان ). در حدیث خالدبن صفوان به معنی درهم آمده است : یطعم الدرمق و یکسو الیرمق . در این روایت یرمق را فارسی دانسته و آن را به معنی قبا تفسیر کرده اند ولی کلمه ای که در این م
یرمقفرهنگ فارسی عمیددرم و دینار؛ زر و سیم: ◻︎ تا حکیم زمانه احمق شد / دل او عشقباز یرمق شد (سنائی۱: ۶۷۸).
چرمقلغتنامه دهخداچرمق . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای از بلوک میان ولایت مشهد است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 222).
چرمکلغتنامه دهخداچرمک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کوهپایه بخش حومه ٔ شهرستان ساوه که در 30هزارگزی باختر ساوه و 20هزارگزی راه عمومی واقع است و 168 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غل
چرمکلغتنامه دهخداچرمک . [ چ ُ م َ ] (اِ) لغز و چیستان را گویند. (برهان ) (آنندراج ). لغز و چیستان . (ناظم الاطباء). چربک .
رمژکلغتنامه دهخدارمژک . [ رَ ژَ ] (اِ) لغزیدن اعم از آنکه صوری باشد یا معنوی . (برهان ). لغزیدن . (آنندراج ). لغزش در هر امری . (ناظم الاطباء). || گناه کردن . (برهان ). گناه و جرم و عصیان . (ناظم الاطباء). || از جایی فروافکندن . افتادن . (برهان ). از جای افتادن . (آنندراج ). || زحلوکه یعنی جا
یراغلغتنامه دهخدایراغ . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) اسبی را گویند که از بسیاری سواری قابلیت آن را پیدا کرده باشد که بر او سوار شده و از جایی به جایی ایلغار کنند یعنی بزودی بروند. (برهان ) (لغت فرس اسدی ). اسب آزموده ٔ ایلغاری . (از اقبالنامه ٔ نظامی ص 24) (از ناظم ال
بیرمقفرهنگ مترادف و متضاد۱. بینا، ناتوان، ضعیف، بیتابوتوان، شل، بیحال ≠ پرتوان ۲. رقیق، آبکی ۳. ناچیز