یرنداقلغتنامه دهخدایرنداق . [ ی َ رَ ] (ترکی ، اِ) تسمه ودوالی که نرم و سپید و جسیم و ستبر باشد. (از برهان ) (ناظم الاطباء). ارنداق . برنداق . قِدّ. قِدّه . تسمه .دوال . یشمه . حمیر. حمیره . اُشْکُزّ. (یادداشت مؤلف ). دوال کفشگر. (آنندراج ). یشمه . (صحاح الفرس ): حمیر. حمیره ؛ یرنداق که بدان ز
یرنداقفرهنگ فارسی عمید۱. چرمخام.۲. تسمه؛ دوال.۳. دوالی که به گردن اسب میبندند.۴. تسمه که روی زین بسته شود.۵. (زیستشناسی) روده.
رندکلغتنامه دهخدارندک . [ رِ دَ ](اِ مصغر) تصغیر رند است که محیل و زیرک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). || غلام بچه و کودک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آقای دکتر معین در حاشیه ٔبرهان نویسد: «مصحف ریدک » است . رجوع به ریدک شود.
پرندکلغتنامه دهخداپرندک . [ پ َ رَ دَ ] (اِ) پشته و کوه کوچک را گویند که در میان صحرا واقع شده باشد. (برهان ). پشته و کوه کوچک بود که در میان دشت باشد. (جهانگیری ). پشته و تل میان دشت . (رشیدی ).
پرندکلغتنامه دهخداپرندک . [ پ َ رَ دَ ] (اِخ ) نام ایستگاه شماره ٔ 6 راه آهن جنوب است که پیشتر رحیم آباد گفته میشد بمناسبت نزدیکترین قریه ٔ به آن پرندک نام نهاده شد. (فرهنگستان ). و آن در 82000 گزی طهران و میان رود شور و ناهید
برنداقلغتنامه دهخدابرنداق . [ ب َ رَ ] (اِ) مصحف یرنداق . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع). «برنداف » که در برهان آمده غلط است و اصل آن برنداق و یرنداق است .(یادداشت دهخدا). و رجوع به برنداف و یرنداق شود.
حمیرةلغتنامه دهخداحمیرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) حمیر. یرنداق که بدان زین بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و آنرا شکر نیز نامند. (اقرب الموارد). و یرنداق تسمه و دوالی باشد. (آنندراج ). رجوع به حمیر شود.
یرنداخلغتنامه دهخدایرنداخ . [ ی َ رَ ] (ترکی ، اِ) یرنداق . دوال . تسمه . (یادداشت مؤلف ). سختیان . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ) : گفتم میان کشانی گفتا که هیچ نایم زد دست بر کمربند بگسست او یرنداخ . عسجدی .و رجوع به یرنداق شود
ارنداقلغتنامه دهخداارنداق . [ اَ رَ ] (ترکی ، اِ) یرنداق . یَشمه . تسمه . حمیر. حمیره که بدان زین بندند. (منتهی الارب در ح م ر). اشکز.
یشمهلغتنامه دهخدایشمه . [ ی َ م َ / م ِ ] (اِ) پوست خام سپید. (ناظم الاطباء). پوست خام بود که بمالند و ترکان یرنداق گویندش . (از صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ). چرم و پوست خامی را گویند که به زور دستمالش رسانیده باشند نه به آتش دباغت . (آنندراج ) (برهان ). یرند