یزدادیلغتنامه دهخدایزدادی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب است به یزداد که انتساب اجدادی است . (از لباب الانساب ).
یزدادیلغتنامه دهخدایزدادی . [ ی َ ] (اِ) نوعی از قلیه و یا قیمه که پس از پخته شدن بر بالای آن تخم مرغ گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) : خورد مخالفان تو خون دل و جگرقوت موافقان تو یزدادی و عسل . طیان .خاک
یزدادیلغتنامه دهخدایزدادی . [ ی َ ] (اِخ ) احمدبن حسن بن عبداﷲبن یزداد سرخسی یزدادی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به شیخ الاسلام . از راویان بود و از ابوعبداﷲ حسین بن احمد روایت دارد و ابوتراب اسماعیل بن طاهر نخشبی از وی . یزدادی به سال 409 هَ . ق . درگذشته است .
یزدادیلغتنامه دهخدایزدادی . [ ی َ ] (اِخ ) علی بن محمدبن احمد... ابن یزداد رازی یزدادی ، او پسر ابوعبداﷲ خازن است و در بخارا سکنی گزید و بعد به سمرقند رفت و در آنجا درگذشت . یزدادی از ابوعبیدالقاسم و ابوعبداﷲ حسین محاملی و جز آن دو روایت کرد. (از لباب الانساب ).
یزدادیلغتنامه دهخدایزدادی . [ ی َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن موسی بن یزداد رازی یزدادی فقیه حنفی ، مکنی به ابوعبداﷲ از عم خویش علی بن موسی قمی و محمدبن ایوب رازی و جز آن دو حدیث شنید و قاضی سمرقند گردید و مردم آن شهر از او حدیث شنیدند.او به سال 361 هَ . ق . درگذشت
جدادیلغتنامه دهخداجدادی . [ ج ُ ] (اِخ ) عاصم بن علأبن مغیث بن حرث بن عامر خولانی جدادی ، مکنی به ابواللیث . محدث است . ابن وهیب از او روایت کند. وی بسال 176 هَ. ق . در ماه ربیعالاَّخر درگذشت . (از لباب الانساب ).
جدادیلغتنامه دهخداجدادی . [ ج ُ ی ی / ی ] (ص نسبی ) منسوب به جدیده که بطنی از خولان است . رجوع به لباب الانساب شود.
زدودگیلغتنامه دهخدازدودگی . [ زِ / زُ دو دَ / دِ ] (حامص ) صقال . (منتهی الارب ). پاکیزگی و صیقل یافتگی . رجوع به زدودن و زدوده شود.
فرخواگلغتنامه دهخدافرخواگ . [ ف َ خوا / خا] (اِ) یادآور کلمه ٔ سغدی فرخوک است که از فرخوای به معنی تکه تکه کردن و به قطعات بریدن آمده . معنی اصلی کلمه ٔ سغدی فرخواک و پارسی میانه ٔ اشکنگ ، چنین بوده : چیزی بریده یا شکسته به قطعات کوچک و در آش یا آبگوشت گذاشته .
بیش بهالغتنامه دهخدابیش بها. [ بی ب َ ] (ص مرکب ) پربها.(یادداشت مؤلف ). مقابل کم بها. ثمین . قیمتی . غالی . پرقیمت . گران بها. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). مقابل ارزان . مقابل رخیص : ده پاره یاقوت سرخ و ده تخت جامه ٔ بیش بها... نزدیک وی فرستاد. (تاریخ سیستان ). و اس
شربلغتنامه دهخداشرب . [ ش َ ] (اِ) کتانی است بسیار لطیف مصریان را و زردوزش به میان بندند. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 201). کتان نازک تنک وباریک که بر سر بندند و پیراهن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). جامه ای از کتان رقیق که بیشتر در مصر بافند. (یادداشت مؤلف )
قابوسلغتنامه دهخداقابوس . (اِخ ) ابن وشمگیر ملقب به شمس المعالی و مکنی به ابی الحسن از سلسله ٔ آل زیار. وی به سال 367 هَ . ق . بجای برادر خود بیستون بن وشمگیر جلوس کرد در همین سال رکن الدوله نیز درگذشت و مملکت قلمرو او میان سه پسرش عضدالدوله و مؤیدالدوله و فخ
مستلغتنامه دهخدامست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). ثَمِل . (دهار)