یساقلغتنامه دهخدایساق . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) جنگ . (غیاث ) (از آنندراج ) : خفتان و زره ز تیغ و تیرش دل کسب نکرد در یساقت . نورالدین ظهوری (از آنندراج ). || سیاست . || فسق . (سنگلاخ ). || دیوان و دربار. (آنندراج ) (غیاث ) <span class
ساق بر ساق مالیدنلغتنامه دهخداساق بر ساق مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) طپیدن و دست و پا زدن در حالت نزع . (آنندراج از بهار عجم ).
ریشه 3sagواژههای مصوب فرهنگستانزائدهای پرمانند در ضخامتهای متفاوت با سطوح خشن و نامنظم که عموماً از گوشههای زیرین قطعه با زوایای باز امتداد یافته است
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْشا ] (اِخ ) نام رودی است . سرچشمه ٔ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است . (معجم البلدان ).
یساقچیلغتنامه دهخدایساقچی . [ ی َ ] (ترکی ، ص مرکب ) یساقی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یساقی شود.- یساقچی باشی ؛ رئیس یساقیان .
یساقیلغتنامه دهخدایساقی . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 7 هزارگزی راه شوسه ٔ مشهد به زاهدان با 373 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <sp
یساقیلغتنامه دهخدایساقی . [ ی َ ] (اِخ )دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان واقع در 15 هزارگزی کردکوی و کنار راه شوسه ٔ گرگان به بندرشاه با 950 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغراف
یساقیلغتنامه دهخدایساقی . [ ی َ ] (ص نسبی ) (اصطلاح دیوانی ) کارمندان دربار. مأموران دیوانی و کسانی که تهیّه ٔ وسایل حرکت قشون و حفاظت راه را بر عهده داشتند. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 59) : در ذکر خلاصه مداخل و مخارج ولایات ایران ، مد
یسقلغتنامه دهخدایسق . [ ی َ س َ ] (ترکی ، اِ) قاعده و قانون و ترتیب . (ناظم الاطباء). این کلمه به این صورت در هیچیک از فرهنگهای دیگر که در دسترس بود نیامده . احتمالاً «نسق » است یا ظاهراً صورتی از «یساق » می باشد. رجوع به «یساق » شود.
ام خنورلغتنامه دهخداام خنور. [ اُم ْ م ِ خ َن ْ نو / خ َ ن َوْ وَ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گاو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سختی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || نعمت . (منتهی الارب )
هبللغتنامه دهخداهبل . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن عامربن بکربن عامر الاکبربن اوس الکلبی . از شعرای معروف دوره ٔ جاهلیت بود. از اوست :عشیة تکبو الخیل فی قصد القناو تنزع من لباتها تزعف الدمااذا کظهن الطعن من کل جانب کظمن فمایشکون الاتحمحمابمعترک ضنک المکر کانمایساق به الابطا
یاسالغتنامه دهخدایاسا. (مغولی ، اِ) رسم و قاعده و قانون . (برهان قاطع) (آنندراج ). طرز و طور و قوانین و حکم و قرار داد چنگیزخان مغول بوده است . یاسه . یاسون . (انجمن آرا) (آنندراج ). یاساق . یساق . (فرهنگ وصاف ) نظام . نسق . امر. حکم . فرمان . قانون اساسی . قوانین اساسی . (یادداشت به خط مرحوم
یللغتنامه دهخدایل . [ ی َ ] (ص ، اِ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت . (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان ). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) : گر این هف
یساقچیلغتنامه دهخدایساقچی . [ ی َ ] (ترکی ، ص مرکب ) یساقی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یساقی شود.- یساقچی باشی ؛ رئیس یساقیان .
یساقیلغتنامه دهخدایساقی . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 7 هزارگزی راه شوسه ٔ مشهد به زاهدان با 373 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <sp
یساقیلغتنامه دهخدایساقی . [ ی َ ] (اِخ )دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان واقع در 15 هزارگزی کردکوی و کنار راه شوسه ٔ گرگان به بندرشاه با 950 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغراف
یساقیلغتنامه دهخدایساقی . [ ی َ ] (ص نسبی ) (اصطلاح دیوانی ) کارمندان دربار. مأموران دیوانی و کسانی که تهیّه ٔ وسایل حرکت قشون و حفاظت راه را بر عهده داشتند. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 59) : در ذکر خلاصه مداخل و مخارج ولایات ایران ، مد
استیساقلغتنامه دهخدااستیساق . [ اِ ] (ع مص ) فراهم آمدن ، چنانکه شتران . فاهم آمدن . || تمام شدن .(تاج المصادر بیهقی ). || راست شدن کار.
ایساقلغتنامه دهخداایساق . (ع مص ) بار کردن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || بسیاربار گردیدن خرما بر درخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بسیاربار شدن خرما. (تاج المصادر بیهقی ).
میساقلغتنامه دهخدامیساق . (ع ص ) مرغی که بال برهم زند هنگام پریدن . ج ، میاسیق ، مآسیق . (منتهی الارب ،ماده ٔ وس ق ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آن کبوتر که بال برهم زند در محل پریدن . ج ، مآسیق . (مهذب الاسماء)